ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

ماجراهای آقای هَدَرزاده! (چهار: وی لالمونی می‌گیرد‎!)

https://soundcloud.com/kakoband/dance-in-fire?in=mana-hala/sets/new-private-playlist

یکی از عمّه‌هایش حرفی را به هدرزاده می‎‌زد و به او تاکید می‌‎کرد که آن حرف را فقط پیش خودش نگه دارد و به عمّه‌‏‎های دیگرش نگوید. عمّه‌‎های دیگر هم کم و بیش همین حکایت را با او داشتند.

یکی از خاله‌‎هایش حرفی را به هدرزاده می‎‌زد و به او تاکید می‎‌کرد که آن حرف را فقط پیش خودش نگه دارد و به خاله‏‎‌های دیگرش نگوید. خاله‌‎های دیگر هم کم و بیش همین ماجرا را با او داشتند.

مادرش حرفی را به او می‌‎گفت و انتظار داشت که آن حرف را فقط پیش خودش نگه دارد و هرگز به پدرش نگوید. پدرش نیز حرفی را به او می‌زد و اصرار می‌کرد که آن را فقط پیش خودش نگه دارد و جایی بازگو نکند.

یکی از خواهرها و یا برادرهایش حرفی را به او می‌زد و انتظار داشت آن حرف را فقط پیش خودش نگه دارد و هرگز به دیگر خواهر و بردارهایش نگوید.

یکی از همکارانش حرفی را در مورد رئیس و یا همکاران دیگرش به او می‎‌زد و تاکید می‌‎کرد که آن حرف را فقط پیش خودش نگه دارد و هرگز به بقیه‎‌ی همکارانش نگوید.

امّا هدرزاده که حافظه‎‌ی خیلی جالبی نداشت کم کم حساب حرف‎‌هایی که باید پیش خودش نگه‎ می‌‎داشت و حرف‌‎هایی که می‎‌توانست همه جا بگوید، از دستش در رفت و کارش به جایی رسید که بین فک و فامیل و همکارانش دهان به دهان می‌گشت که هدرزاده به بیماری دهان لقّی مزمن مبتلا است و هیچ حرفی را نمی‌‎تواند پیش خودش نگه دارد.

هدرزاده هر جا دهانش را باز می‌‎کرد، مورد اعتراض و سرزنش واقع می‎‌شد که مگر به تو نگفته بودم این را به کسی نگویی؟ کار به جایی کشید که هدرزاده دیگر حتی می‎‌ترسید به کسی سلام کند و بعداً از سوی دوست و یا آشنایی مورد مواخذه قرار گیرد که مگر به تو نگفتم که نباید به فلانی سلام نکنی؟

هدرزاده افسردگی گرفته بود و دائماً در این فکر بود که چگونه باید از این پیچ تاریخی زندگی‌‎اش عبور کند. تا این‎‌که یک روز که در تاکسی نشسته بود، از رادیو، آهنگی را شنید که خواننده‌‎اش در قسمتی از آن می‎‌گفت: «سکوت می‌کنم که این سکوت منطقی‌‎تره!»

پس از شنیدن این جمله بود که ناگهان هدرزاده‎ تصمیم گرفت تا اطلاع ثانوی، لالمونی بگیرد و الان یکسالی است که با هیچ کس حرف نمی‌‎زند، مگر این‌‎که مجبور شود. آن هم بسیار اندک و به اندازه‎‌ای که مشکلی پیش نیاید. کرونا و ماسک هم به او در این تصمیمش کمک کرده‌‎اند. چون وقتی دیگران از او می‌‎پرسند که آیا چیزی شده است که حرف نمی‎‌زند؟ او با دست، ماسکش را نشان می‌داد و با ایما و اشاره می‎‌گوید که دندان کشیده است و فکّش درد می‎‌کند. الان یکسال است که هدرزاده این کار را می‌‎کند و همه‌‎ی دوستان و آشنایان و همکارانش، دندانپزشکِ هدرزاده را تف و لعنت می‌‎کنند که دارد چه بلایی سر هدرزاده می‎‌آورد و مگر هدرزاده چند دندان در دهان دارد که یکسال است دارد آن‌ها را می‎‌کشد؟ چند نفری هم از سر دلسوزی، برای نجات هدزاده و باقیمانده‎‌ی دندان‎‌هایش، چند دندانپزشک حرفه‌‎ای به او معرفی کردند و هر بار هم هدرزاده تشکّر کرده است. ولی... !

هدرزاده در همان اوایل شیوع کرونا، در یکی از ماموریت‌‎هایش و زمانی که از فک و فامیل و همکارانش دور بود، به یک بیماری عفونی خاص مبتلا شد که برای درمان آن مجبور گردید تمام دندان‎‌هایش را به سرعت بکشد و دندان مصنوعی بگذارد ولی وقتی از ماموریت برگشت، برای این که از سوی فامیل مورد تمسخر قرار نگیرد و از سوی کارفرمایش به دلیل ضعف جسمانی مجبور به بازخرید نشود، هرگز صدایش را در نیاورد.

یادداشت‎های مرتبط:

ماجراهای آقای هَدَرزاده! (یک: من هم پسر کسی نیستم!)

ماجراهای آقای هَدَرزاده! (دو: وی به صف نانوایی می‌رود!)

ماجراهای آقای هَدَرزاده! (سه: موتورِ وی به سرقت می‌رود!)

سه یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B9%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D9%BE%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%DA%86%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D8%B4%D9%90-%D8%B4%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF-%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%B7%D9%86%D8%B2-rw0jflsvzxni
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D9%87%D9%8F%D9%84%D8%B4-%D8%A8%D8%AF%D9%87%DB%8C-s0nzgt0cxqig
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AC%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%90-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AF%DA%AF%DB%8C-ie0g54byuisl
برای دستیابی به لینک‎ آخرین و تنها دسته‌‎بندی نوشته‌‎های دست‌‎انداز، می‌توانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/the-ways-band/the-ways-shal
یک معذرت‎خواهی:

دیروز صبح راس زمانی که هر روز یادداشت‌‎هایم را ویرایش و منتشر می‎‌کردم، ویرگول باز نشد که نشد. به اداره رفتم و برای این‎‌که از نظم زمانی هر روز خیلی فاصله نگیرم، از آن‎‌جا به همسرم زنگ زدم و خواستم که به صفحه‎‌ی ویرگولم برود و از قسمت پیش‎نویس‌‎ها اوّلین یادداشت را منتشر کند. وقتی برگشتم و یادداشت منتشر شده‌‎ام را دیدم، از این‌‎که بیست و دو نفر، آن‎‌را خوانده بودند شرم‎‌زده شدم و سریع آن را ویرایش کردم. حالا در این‌‎جا از آن بیست و دو عزیز که یادداشت دیروز را قبل از ویرایش خواندند، معذرت می‎‌خواهم و خواهش می‌‎کنم که یک‌بار دیگر نسخه‌ی اصلاح‎ شده‎‌ی آن را بخوانند.

داستان
۲۶
۴
Dast Andaz
Dast Andaz
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
آقای هدرزاده!
آقای هدرزاده!
آقای هدرزاده بر این باور است که دارد هدر می‌رود ولی دیگران بر این باور هستند که او کسی است که دارد هدر می‌دهد! در این انتشارات ماجراهای عجیب و گاهی محیّرالعقول او را خواهید خواند. باذن‌اللّه تعالی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید