وقتی گالیله با تلسکوپی که خودش ساخته بود به رصد آسمان پرداخت و توانست لکّههای سطح ماه را مشاهده کند، هم خودش و هم جهان از پیدا شدن این لکّهها شگفتزده شدند. وقتی کاسینی با تلسکوپش لکّههای روی سیّارهی مشتری را کشف کرد، هم خودش و هم جهان شگفتزده شدند. هنوز هم که هنوز است وقتی آدمیزاد، به واسطهی پیشرفت بیشتر در علم، لکّههای جدیدتری را در آسمان پیدا میکند، شگفتزده میشود. لکّههای روی آسمان همیشه مهم بوده و هستند.
امّا اینجا روی زمین، خیلی قبلتر از کشف لکّههای روی آسمان، فلاسفه، شعرا، ادیبان و هنرمندان پاکپندارِ پاکگفتارِ پاککرداری که نگران آدمیزاد و دغدغهمند آدمیّت بودند، به کشف لکّههای ننگی که زمین و زمینیان را درنوردیده بودند، نائل میآمدند ولی کمتر کسی، به آنها و کشفیاتشان، حتی نظری میانداخت. هنوزم که هنوز است فلاسفه، شعرا، ادیبان و هنرمندان پاکپندارِ پاکگفتارِ پاککرداری که نگران انسان و دغدغهمند انسانیت هستند، لکّههای ننگی که زمین و زمینیان را درنوردیده است کشف کرده و به قلم و بیان میآورند، ولی کمتر کسی، به آنها، نوشتهها و بیانشان اهمیت میدهد.
آنجا، آن بالا، بر روی آسمان، لکّهها آنقدری که باید مهم نیستند، ولی مهم و مهمتر میشوند. یعنی مهم و مهمترشان میکنند! اینجا، این پایین، بر روی زمین، هیچ لکّهای مهم نیست. یعنی مهم است. خیلی هم مهم است. ولی هر روز بیشتر از دیروز، از اهمیتشان میکاهند!
لکّههای زمینی به صورت تصاعدی در حال تکثیر هستند. دیری نخواهد پایید که انسانها در این لکّهها غرق خواهند شد. شاید هم غرق شده باشند. شاید چیست؟ حتماً غرق شدهاند و یا در حال غرق شدن هستند! گوش کن! نمیشنوی؟ خوب گوش کن! صدای فریادهایی که شبیه به صدای غرقشدگان میماند را نمیشنوی؟!
حضرت سعدی در گلستانش: «منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که برین واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست / که ندانى که در سرایت کیست
پ.ن: موسیقی ابتدای متن، اپرای "دون ژوانی" یا "دون جیووانی"، شاهکار "موتزارت" یا "موتسارت" است. انتخاب این آهنگ برای یادداشت، اصلاً شانسی نبوده است!
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «مردن که جُرم نیست» نوشتهی آقای «مهدی مظفری ساوجی»
تمام داروخانههای شهر را زیر و رو کرده بود. میگفتند چند قلم از داروها دیگر وارد نمیشود و قرار است بقیه را هم رفتهرفته از فهرست واردات خارج کنند. مسئولان مربوطه ایراد گرفته بودند که چرا اصلاً باید یک چنین دردهایی در کشور وجود داشته باشد که ما بخواهیم ارز کشور را که با چه والذاریاتی از دل طلای سیاه بیرون میکشیم در حلقوم بیگانگان بریزیم. اینها را سلیمان میفهمید. نرگس میفهمید. حتی در و دیوار و اشیای خانه هم میفهمیدند. اما دردها، دردها نمیفهمیدند. گوششان بدهکار این حرفها نبود. خوب میدانستند باید دقیقاً چه ساعتی دست به کار شوند یا دست از کار بکشند. کافی بود فقط چند ساعت پاروکستین یا لوکساپین به نرگس نرسد، آن وقت سلیمان باید کار و زندگیاش را تعطیل میکرد و چارچشمی مراقب دردهای نرگس بود که یک وقت تصمیم احمقانهای نگیرند.