مرضیه·۲ سال پیشنامِ تو، "فاصله" استمیان من و پرندهمیان پرنده و درختمیان درخت و آسمان فاصله استمیان چشمان من و آینهمیان آینه و اندوهمیان آینه و لبخندفاصله استمن نام دیگر تو را…
مرضیه·۲ سال پیشبیزمانصدای باران میآید و تو هزار قطره میشوی و با هر قطرهای به دنیا میآیی؛ هزار قطرهی امیدوار.حوالی ساعت ۰۰:۰۰ هر شب که میشود، بیزمان میشو…
مرضیه·۲ سال پیشبا ابرها، در حلقهی چشمانِ تودست میاندازم گردن ابرها آرام آرام پهنهی آسمان را طی میکنم تا به خانهی تو برسم اما تو مشغولِ کارهای روزانهای گاهی وسط کارهایت دلتنگم م…
مرضیه·۲ سال پیشآهی، کنجی، تماشایی...کنجِ اتاقی بیروزن نشست. زاویهای بدون زائر. تکیه داده به دیوارهای هیچ و ارزان؛ نه عکسی، نه نقشی و نه حتی خطی و نقطهای. فقط آه بود و جنبش…
مرضیه·۲ سال پیششبهای پاییزشبهای پاییز را دوست دارم به خاطر سکوت و خلوتشان. بهترین زمان برای رهایی و آرامش و البته خواندن و نوشتن.در این شب پاییزی که اتاق نیمه روشن…
مرضیه·۲ سال پیشچرا به کسی که مغالطه میکند، بهتر است نگوییم «مغالطه نکن»!چند سال پیش از ترمینال آزادی رد میشدم. دو راننده با هم بحث میکردند. در همان چند ثانیه که از کنارشان رد شدم یکی به گفت:«مَغلَطه نکن".بلافا…
مرضیهدرداستانطوری!·۲ سال پیشخانهی غم کجاست؟شبها، ماه نگاهم میکند. بارانِ نور میبارد و با هر قطرهاش کودکی خندان متولد میشود؛ لبخندی تمام نشدنی و بیانتها. کودکان که میخندند، جها…