من اولش که قرار شد به اندازهی خودم جا باز کنم توی قلب تو، اینی را که الان فهمیدهام، نفهمیده بودم، ندانسته بودم. از کجا میدانستم؟
میدانستم بین تو و او چهها که نبوده؟ چهها که نگذشته؟ از کجا میدانستم؟ این را حالا فهمیدهام. حالا که جا خوش کردهام کنار او در قلب تو!
نمیدانم چرا؟ چرا مرا انداخت وسط، هُل داد سمت تو؟ چرا من باید میشدم جزای تو؟ سرنوشت من میتوانست هر کس دیگری باشد غیر از تو. میتوانستم سهم یکی دیگری باشم. میشد قلب یکی دیگر خانه اول و آخرم باشد. هزاران مثل من، چرا من؟ چرا؟
اصلش اینست که آدمیزاد جماعت زود به نتیجه میرسد. میگویند پیشترها این طور نبوده اما حالا بس که زندگیها مسابقهای شده، شیر خام خوردهها هم به صرافت افتادهاند زیاد کش ندهند قضیهای را بسته به ماهیتش؛ یا عبور کنند یا اگر بنا بر تسویه حساب است، گاهی یکی مثل مرا بگذارند توی خشاب، «بنگ» و خلاص!/ پایان