من وقتی نور چشمش را میزد خوشم میآمد. زیر نور تند، مجبور بود گونهها را بالا بکشد و چشمها را ریز کند. این طوری چشمهایش از آن بیحالتی همیشگی در میآمد، آنطور بیحالت که حتی نشود فکرش را خواند، ضمن اینکه فاصله بین ابروهایش که به نظرم همیشه زیاد بوده، کمتر میشد.
اتفاق خوب دیگر کش آمدن لبهایش بود. زیر نور تند، لبهای خط تیرهایش که هیچوقت پیش نمیآمد به خنده باز شود، تغییر حالت میدادند؛ زیر نور تند دو گوشهی لبهایش سو میگرفتند رو به بالا، مثل سبیل سالوادور دالی!/ پایان