مرا از دست خواهی داد؛ این قطعیست! این قطعیست اما نیاز به زمان دارد و لازم است یکی از ما ـ آنکه قیچی به دست دارد ـ حوصله کند و یک به یک رشتههای زیاد و مستحکمی که ما را به همدیگر پیوند زده را ببُرد و لابد در همان حال زیر لب «شوریده شیرازی» بخواند که «هر چه بُری، ببُر؛ مبُر رشتهی الفت مرا»؛ یک پارادوکس عاطفی ـ منطقیِ لعنتیِ دردناکِ «من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود» آه!
در واقع من زنی هستم که آیندهام را به خاطر گذشتهی تو تباه کردم؛ نه به خاطر اینکه قبلا عاشق زن دیگری بودی، بلکه به این دلیل که هنوز هم عاشق آن زنی و او همچنان دوستت دارد! بله، عملا هیچ دلیل بیرونی برای اثبات این موضوع ندارم؛ ظاهرا زن و شوهری دلداده هستیم که یک زندگی موفق داریم با دو بچه زیبا که به بهترین شکل دارند رشد میکنند. هر دو سخت و فعال کار میکنیم و حتی همدیگر را دوست داریم. یک عالمه خاطره از سه سال زندگی مشترک و دو سال عاشقانهی قبلش داریم؛ سفرها رفتهایم، آهنگها گوش دادهایم و عشقبازیها کردهایم. میدانم عاشق منی و میدانم بچههایمان حاصل یک زناشویی عاشقانهاند، حتی میدانم هیچوقت حاضر نمیشوی خانوادهمان را به خطر بیندازی. پا روی دلت گذاشتهای و زندگی مشترکمان را گرم نگه داشتهای؛ یک جور از خودگذشتگی مردانه. همه چیز به قدری دقیق سر جای خودش قرار دارد که من عملا نمیتوانم اعتراضی داشته باشم. تو زندگی خودت را داری و دختر خالهات هم شوهر و بچههای خودش را؛ هیچ ارتباط غیرقابل توجیهی بین شما نیست و هر دو مسئولانه به زندگیهایتان پایبندید اما این وسط من خیلی خوب حس میکنم که تو هنوز هم عاشق آن زنی و او همچنان دوستت دارد!
میدانی آدمی چه زمانی یک بازنده واقعیست؟ دقیقا وقتی که میبایست بماند اما میرود و بدتر، آنگاه که باید برود اما میماند! بله، من آن موقع که باید میرفتم، ماندم و میدانی چه شد؟ مجبورم در عین بازنده بودن نقش آدمهای برنده را بازی کنم. لبخند بزنم و در تعامل با شوهری که همهی قلبش مال من نیست برای فرزندانمان عشق بیافرینم. میخواهم بگویم روزی که راز بزرگت را بهم گفتی باید قید این ازدواج ظاهرا عاشقانه را میزدم و میرفتم؛ دستکم آن موقع پای این دو بچه وسط نبود تا مجبور به ادامه دادن این زندگی بینقص اما جعلی شوم.
مرا از دست خواهی داد؛ این قطعیست! این قطعیست اما نیاز به زمان دارد و لازم است دوقلوها بزرگتر شوند؛ تا آن موقع وجودم را خواهی داشت، تنم را و رختخوابم را اما قلبم را هرگز ... تا آن موقع زنت خواهم بود بیاینکه معشوقت باشم. تا آن موقع همواره لبخند خواهم زد اما در دل خواهم گریست. من تا آن موقع زنی دیگر خواهم بود؛ زنی که خودم نیستم./ پایان