مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

داستان| نُت می

  • نوشته‌ی: جمشید محبی - فروردین 1394

آن طور که ما دراز کشیده بودیم زیر رشته‌های برق فشار قوی، انگار چیزی جریان داشت توی رگ‌های آسمان. سرش را همان‌طور که روی سینه‌ام بود، چرخاند سمت نگاهم: «خورشید رو می‌بینی لابلای سیم‌ها؟ فکر کن آفتاب یه نُته روی سیم "می" بم یا حتی"لا"؛ اگه گیتاریست بودی چی می‌زدی»؟ گفتم: «می»؟ گفت: «آره، می». خواندم: «می‌گذرم، می‌گذرم ... ز برایت از جان می‌گذرم ... ز دیار تو گریان می‌گذرم ...» خندید./ پایان

بیشتر بخوانید:

https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%84%DA%A9%D9%87%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D9%86%D9%85-gsr3rni6dvs3
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88-%D9%85%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D9%88%D8%B3-%D9%84%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D8%A7-jh5dnjymwai7
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%BA-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%AF%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1%D9%BE%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%90-%D8%AF%D8%A7%D8%A6%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%AE%D9%85%D8%B1%D9%90-%D9%84%D8%B9%D9%86%D8%AA%DB%8C%D9%90-%D8%AD%D8%B3%D9%88%D8%AF-lbc4pwk07qu6


داستانداستان کوتاهادبیاتروانشناسیکتاب
نیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید