mohamad azad·۳ سال پیششاید دوباره...کافیست فندکی بزنمتا خیال تو...که ساعت هاستاز ذهنم نشتی دارددر فضای اتاقمنفجر شود!پرده ها بسوزندشیشه های پنجره خرد شوندو نگاهم به دور دست ها…
mohamad azad·۵ سال پیشبه دَرَک که به درد ادبیات نمی خورد.اینها حرفهای من نیست، شب ها قلاده روحم را باز می کنم تا به جان کلمات بیوفتد
mohamad azad·۵ سال پیشلبخند های او...اینطور حرف ها را اگر خودم از کسی بشنوم، ابرویی بالا می اندازم و در دلم می خندم.
mohamad azad·۵ سال پیش× باغ ماگنولیا ×حالم بد بود! بد تر از آنکه بشود با شعر آرامش کرد، با قهوه طعمی داد، با اشک خاموشش کرد
mohamad azad·۶ سال پیشکافه همیشگی... https://soundcloud.com/mohammad-azadvar/usual-cafe زیبایی عشق به تفسیر نشدنش است، وگرنه عشق، موسیقی نمی شد! نقاشی نمی شد، خاطرات نمی شد! ه…