رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

خودکار‌ها در باغ مخفی۲

دارید بخش دوم قسمت چهارم داستان خودکارهای بنده رو می‌خونید. اگه قسمت‌های قبلی رو نخوندین و تمایل به خوندن این قسمت و کلا این داستان دارید برید آخر پست و روی لینک‌هایی که برای هر قسمت گذاشتم کلیک کنید و بخونید.


باغ مخفی

با کمک رستا از جامدادی در اومدیم. معلوم نبود کجاییم چون دور تا دورمون چیز خاصی نبود و روبرومون یه در قدیمی بود که روش با خزه (یه همچین چیزی!)‌ پوشیده شده بود.

گفتم:«خب!؟»
رستا با اشتیاق گفت:«خب نداره دیگه! یه در مخفی مثلا و یه ماجراجویی واقعی با درهای مخفی که به جاهای مخفی می‌رسن تکمیل می‌شه!»
قرمز هم با بدخلقی رفت و گفت:«الان مگه ما مثلا تو ماجراجوییم؟ بعدشم می‌خوای چی کار کنی؟ بری جایی که حتما اجازه نداری بری و چم دونم چی کار کنی!؟»
سیاه گفت:«ببین...چیزی نمی‌شه که! این بچه‌ دلش می‌خواد یه ماجراجویی واقعی داشته باشه و من هم بدم نمیاد باهاش برم...»
آبی گفت:«اصلا می‌شه یکی به من بگه ما کجاییم؟»
رستا گفت:«یادته گفتم خونه‌ی مامان بزرگم خیلی خیلی بزرگه؟»
همه یک صدا گفتیم:«بععععله!»
- خب من... من... نمی‌دونم چجوری شد که وارد اینجا شدم... راستش یه در مخفی دیگه داشت که...»
قرمز گفت:«خب پس اصلا امکان اینکه این جا مال مامان بزرگ سرکارخانم باشه هم کمه! پس بفرمایید بریم»
من موافقت کردم ولی سیاه کنار نیومد و گفت:«قرمز؟ یادته من چه داستان‌هایی می‌نوشتم؟»
- اوهوم...
- شاید واقعا بتونیم یه بار هم که شده اون داستان‌ها رو تجربه کنیم!
- می‌دونی... حالا که فکر می‌کنم به نظرم یه کوچولو موچولو ماجراجویی ضرری نداره...
رستا گفت:«آبی تو نظرت چیه؟»
- ساعت چنده؟
- ۲ چطور؟
- بعد دقیقا احیانا مامان و بابات نمی‌گن این بچه کجا رفته؟
- یه دیقهههههههههههه
- پس برو که رفتیم!
- ام... دوستان فکر کنم این در مثل هر در مخفی دیگه‌ای کیلیدی چیزی داشته باشه...
سیاه با اطمینان کامل گفت:« اونش با من» و لبخند معنا داری زد.

سیاه خود به خود بدون کمک کسی بالا رفت! انگار که داشت پرواز می‌کرد!! به دستگیره‌ی در که رسید کنارش چیزی نوشت و بعد روی زمین افتاد و فریاد زد:«زود بخونش زود بخونششششششش بیشتر از ۱۰ ثانیه دووم نمیاره.»
قشنگ دهن من و رستا باز مونده بود ولی به گفته‌ی خود سیاه الان وقت این کارا نبود.
رستا خیلی هول هولکی خواند:«مری به گذشته برگشته بود به آن زمان که در باغ مخفی را یافت او می‌دانست باید چه کار کند باید منتظر گنجشک می‌ماند تا کیلید باغ مخفی را به او نشان دهد.»
رستا خم شد تا سیاه رو بر داره و درش رو که هنوز روی هوا معلق بود قاپ زد. سیاه گفت:«من رو ول کن!! دنبال گنجشک بگردین.»
همین که اینو گفت آبی داد زد:«اوناها!! اوناها یه گنجشک!!»
سرمون رو برگردوندیم و به اون طرفی که آبی گفته بود نگاه کردیم. اما گنجشکی ندیدیم.
قرمز رو به آبی گفت:«چند بار باید بهت بگم به کسی دروغ نگو و سرکارشون نزار؟!»
- اما آخه اون ور رو نگاه کن! یه گنجشکه یه مجسمه‌ی گنجشک!
همه دوباره رومون رو به همون طرف می‌کنیم و بعله! یه مجسمه‌ی گنجشک می‌بینیم.

رستا همراه با سیاه راه میوفته به سمتش. مجسمه خیلی بزرگ نیست و تقریبا اندازه‌ی یه گربس. رستا طوری که ما صداش رو بشنویم می‌گه:«یه خودکار اینجاس!! یه خودکار!!»
قرمز می‌گه:«الان خودکار می‌خوایم چی کار؟ ما خودمون خودکاریم!»
- اما چیز دیگه‌ای این دور و ورا نیستااا! من که به نظرم کیلیدمون باید همین خودکار باشه
- دقیقا چرا باید یه خودکار کیلید باشه؟ کیلید اسمش روشه کیــــــــــــلیـــــــــد، اگه قرار بود خودکار باشه که اسمشو می‌زاشتن همون خودکار
آبی گفت:« اما اون متن حتما راهنمایی بوده راهنمایی غیر مستقیم! بعدشم اصلا قفل در چه شکلیه؟»
رستا میاد به سمت دستگیره‌یه در که کنارش قفل هستش سیاه با تعجب می‌گه:«علامت یه خودکار! باور کنید!!! تازه جایی برای فرو بردن کیلید وجود نداره! ما باید یه چیزیو بریزیم این تو.... یه چیزی مثل... یه چیزی مثل جوهر خودکار!!!»
قرمز می‌گه:«خب این یکی معنی داشت!»
من گفتم:«می‌شه بیاری ببینیم چی می‌شه؟ به هر حال ضرر که نمی‌کنیم!!»
و رستا خودکاری طلایی رنگ آورد و گفت:«خب الان پس باید جوهر رو از توی این خودکار خالی کنم و بریزم توی این جا؟! قطعا سخت تر از پر کردن شماها هستش.» و با خودکار کلنجار رفت و آخر گفت: «بـــــــــفــــــــــرما!» و جوهر طلایی رنگ خودکار رو ریخت توی جای قفل.»

چند ثانیه همه سکوت کردیم ولی اتفاقی نیفتاد قرمز که انگار یه جورایی خوشحال شده بود گفت:«بفرماید! این هم از ماجراجویی نافرجامتون حالا جمع کنید بریم» ولی همین که این رو گفت قفل در با صدای تقی باز شد...

این داستان ادامه دارد...


قسمت‌های دیگر داستان خودکار‌ها:

  1. خودکاری با آرزو های بزرگ
  2. خودکاری که از جیب یک زن افتاد
  3. تاریخ زندگی ( بخش ۱ و ۲ )
  4. خودکار های در باغ مخفی ( بخش ۱ و ۲ و ۳ )
  5. خانواده ( چند بخش )
  6. اتفاقات محرمانه ( نوشته نشده )
  7. جاودانگی ( نوشته نشده )
خودکارهاداستانکودک و نوجواننوشتنادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید