اگر موفق به خواندن بخش اول نشده اید می توانید از این لینک آن را مطالعه کنید.
استر آرام آرام با فردی که با او رابطه دارد بیگانه می شود. هر بار که به بهانه سخنرانی نزد هوگو می رود صدای تپش قلب خود را می شنود و احساس می کند همه آن چه را می بیند چنان دوست دارد که درونش را به درد می آورد. این چه دردی است که در این موقعیت ها وجود ما را پر می کند؟ دردی شیرین که نمی دانیم چیست و از کجا پیدا شده است اما باعث می شود که گام بعدی را برداریم و حس کنیم طرف مقابل هم به ما پاسخ می دهد هرچند معمولا از نگاه دیگری مسائل آن طور که ما دوست داریم نیست و گاهی هیچ وقت نبوده است، متاسفانه این حقیقت بعدها آشکار می شود. هر حرکت یا نگاهی را آن گونه که دوست داریم تعبیر می کنیم برای همین است که هستی در مقابل چشمان مان زیبا جلوه می کند.
شور عشق در استر می خروشید؛ مانند موتور ماشینی که با تمام نیرو کار می کند. با هوا زندگی می کرد! نه چیزی می خورد، نه به غذایی نیاز داشت. اشتیاقی وصف ناپذیر وجودش را فرا گرفته بود، نمی دانست چطور باید قضیه را به هم خانه اش بگوید. بی رحمانه عاشق هوگو شده بود، شبها تا جایی که می توانست دیر به خانه می آمد، تا نیمه شب منتظر می ماند هوگو پیامی دوستانه بفرستد. حتی چند باری بی هدف به محله هوگو رفته بود تا شاید بتواند او را ببیند. بلاخره یک بار هوگو او را دید و به کارگاه خودش برد. اطراف هوگو اکثر اوقات شلوغ بود؛ از دوست قدیمی گرفته تا شاگرد و همکار. این چیزی نبود که استر دوست داشت دلش می خواست هوگو خلوت گزین تر باشد.
زنگ هشدار : این شلوغی در ابتدای آشنایی برای ما خیلی مهم نیست، حتی ممکن است خوشمان بیاید. هر کدام از ما در رابطه ای این فضا را دیده ایم اما هیجان شروع همیشه بسیار قدرتمندتر بوده است. به این موضوع فکر نمی کنیم که ما چه چیزی دوست داریم چون احساساست ما را به جایی که باید ببرند می برند. چرا در همین ابتدای راه کور می شویم و دقت نمی کنیم چه چیزی را دوست نداریم یا خیلی واضح می بینیم اما خودمان را به ندیدن می زنیم. ساده است : گرمای مطبوعی ما را فرا می گیرد و دوست نداریم از دستش بدهیم، همین.
سردبیر مجله که داستان استر و هوگو رَسک را متوجه شده بود از او خواست مصاحبه ای با او داشته باشد و ظرف مدت یک هفته تحویل دهد. او قاطعانه می دانست استر این کار را تمام و کمال تحویل می دهد. هنگامیکه استر پرسید از کجا اینقدر مطمئن هستی؟ گفت: در چهره ات می بینم.
عاشقی انسان را شفاف می کند، جایی که باید خوددار باشی و پنهان کنی حتی چشمانت هم راست می گویند. می خواهی بشاش بودن چهره ات، برق چشمهایت، سرخوشی حالت و ... را از دیگران مخفی کنی اما هر چه تلاش می کنی کمتر نتیجه می گیری هر لحظه ممکن است آن مستی و سرخوشی عشق توسط خودت افشا شود.
این مصاحبه فرصت بی نظیر و مغتنمی برای استر بود فقط در مورد هم خانه اش باید کاری می کرد و تصمیمی می گرفت. هرچند که هیچ مشکلی با او نداشت و نمی دانست چه چیزی را بهانه کند یا چه دلیلی بیاورد تا مزخرف نباشد. کسی که می خواهد دیگری را ترک کند از ناشناخته ها و پشیمانی می ترسد اما منطقی عظیم آن ترس را کاهش می دهد تا بتواند حرفش را بزند.
قطع هر رابطه ای بدون دلیل سنگین است ولی برای کسی که عاشق دیگری شده نه تنها اصلا غمناک نیست بلکه حس سرخوشی و آزادی هم دارد. عاشقی تمامیت خواه است، طوری فکر و ذهن و امور را به دست می گیرد که تنها چیزی که در خود نمی بینیم اندوه و پشیمانی از رفتار ویرانگرمان با دیگری در رابطه قبلی است.
مصاحبه سه ساعته با هوگو پر چالش تمام شد و استر متوجه شد ذهن هوگو بیشتر به اینکه خود را چگونه به خوانندگان نشان می دهد معطوف است.
تلنگر اول : او در اعماق وجودش افکار هوگو را دوست نداشت اما چون عاشق شده بود حتی این مقدار خودرای بودن او در مصاحبه را پسندیده بود. هر بار استر چیزی می گفت هوگو ادامه آن را نمی گرفت اما برعکس این قضیه همیشه برقرار بود. علاقه استر حتی این دلخوری را هم می پوشاند و نمی خواست حس دوست داشتنش به هوگو تحت تاثیر این مسائل پیش پا افتاده قرار بگیرد.
تمام مواردی که در ابتدای آشنایی به چشم مان نمی آید یا فکر می کنیم حالا مگر چه ایرادی دارد، همگی در روزها و سال های بعد چنان در برابرمان قد علم می کنند که باورمان نمی شود این موارد همان چیزهای بی ارزشی بوده که اصلا فکرش را هم نمی کردیم روزی چنین شرایطی را برایمان به وجود بیاورند.
بعد از مصاحبه برای ناهار به کافه رفتند و ساعت ها با هم حرف زدند که استر این ادامه دار بودن صحبت هایشان را نشان از امید به آینده ای روشن تعبیر کرد.
چند درصد از شما هر برخورد ساده ای در ابتدای رابطه را نشان از وقوع اتفاقی هدفمند تعبیر کرده است؟ مشکل اینجاست که ما بر اساس فرمول بندی ذهن مان مسائل را می بینیم و پیش بینی می کنیم. حتی یک درصد هم به چیزی غیر از تصورات مان اختصاص نمی دهیم و همیشه برایمان 4=2+2 است! وقتی تمام فکر و حواسمان را معطوف ذهنیات آرمانی و منطقی خود می کنیم جایی برای رفتار متفاوت دیگری باز نمی کنیم، در واقع خود را در چارچوب انتخابی خودمان محصور کرده و صبر می کنیم تا آنچه منتظرش بودیم برایمان اتفاق بیفتد.
برای تنظیم مصاحبه استر باید هر شب هوگو را می دید. او همواره از اینکه به کارگاه دعوت می شد اما هرگز برای رفتن به آپارتمانش که در همان ساختمان بود حرفی نمی شنید در حیرت بود.
تلنگر دوم : بیشتر به این فکر می کرد وقتی همه چیز اینقدر خوب و صمیمی پیش می رود چرا اتفاقی بین آنها نمی افتد. یک روز در پاسخ به سوال الان چه احساسی داری، هوگو تنها به فلسفه بافی و جمله انسان مایه خوشی انسان است بسنده کرده بود.
بارها شده که به خودمان نهیب زده ایم که این رابطه برای من نیست و هیچ ابلهی این شرایط را تحمل نمی کند خصوصا اگر در رابطه ای معقول بودیم و به خاطر سرابی آن را به هوا فرستادیم. اینکه تکلیف آدم معلوم نباشد بدترین درد عالم است چون ارمغانش ملال و خستگی روحی است. نمی دانی به کجا تعلق داری؟ باید بروی؟ باید بمانی؟ آیا کار خاصی باید انجام دهی؟ معلق میان زمین و آسمانیم، به جایی وصل نیستیم و رنج می کشیم اما پا پس نمی کشیم! برایتان جالب نیست چیزی که نمی دانیم دقیقا چیست ما را در همین حالت دلواپس و غمزده نگه می دارد.
تلنگر سوم : مدتی بعد استر فهمید هوگو آخر هفته را به شهری دیگر می رود تا به مادر مریضش سر بزند. استر حس می کرد که چیزی در این میان با واقعیت جور در نمی آید اما نمی توانست حدس دقیقی بزند چون در این مورد اطلاعات زیادی نداشت. این سفرها او را دچار تردید کرده بود.
چند بار حس کردید چیزی سر جای خودش نیست، شک کردید، دچار تردید شدید ولی به آن اهمیت ندادید و همچنان زور عشق و احساس بر واقعیتی که به آرامی به درونتان خزیده بیشتر بوده است. اکثر اوقات نشانه ها را در مسیرمان می بینیم ولی بدون توجه جدی به آنها و به جای کم کردن سرعت و تحلیل مسائل پیش آمده به تاخت می رویم، حتی پشت سرمان را هم نگاه نمی کنیم.
شبی استر در کارگاه هوگو بود خیلی اتفاقی بلیطی که از کت هوگو بیرون زده بود را دید. وقتی اسم شهر روی بلیط را خواند شک روزهای قبلش با این سند به حقیقت پیوست چون هوگو اسم شهر دیگری را برای سر زدن به مادرش نام برده بود. استدلال استر و خیلی از ما در شرایط مشابه : هوگو در آن شهر با کسی در رابطه است و این موضوع از استر مخفی مانده، چون آن رابطه در حال تمام شدن است و قرار است استر در آینده شریک زندگی هوگو باشد. پس چه خوب است او در جریان جزئیات این جدایی نیست.
استدلالی بی پایه و اساس برمبنای آنچه دوست داریم بدون اینکه دلایل کافی برایش داشته باشیم طوری ما را به بیراهه می راند که امکان دارد پیشامدهای احتمالی را با تصور و خیال تفسیر کنیم و جلو برویم. مسیر تاریک است و ما به جای استفاده از چراغی روشن به شمع کوچکی بسنده می کنیم و دلمان می خواهد فقط جلوی پایمان را ببینیم. متاسفانه آینده ای نامشخص را به حقیقتی آشکار ترجیح می دهیم.
سوال: چرا به دانستن بیشتر در این احوال روحی رغبتی نداریم و در دنیای خیالی خود می چرخیم؟
جواب: چون دوست داشتن دیگری چنان شگفت انگیز است که همه چیز را از فیتیله خود عبور می دهد و آنچه در مقابل ما قرار می گیرد تمیز و بدون لَک است.
تلنگر چهارم : برای کریسمس هوگو می خواست دو هفته ای را به تنهایی در کلبه تابستانیش باشد. باز هم استر اینطور فکر کرد که او دارد به زبان بی زبانی می گوید برای تمام کردن رابطه اول احتیاج به خلوت و تنهایی دارم!
به نظر شما چه کسی بیشتر فشار ناشی از این تفکرات را به دوش می کشد؟ استر یا هوگو؟
این داستان ادامه دارد...