در 22 بهمن ماه 1357 یک حکومت در ایران سقوط کرد و حکومت جدیدی ظهور نمود. اولین بار نبود ایران شاهد تغییر حکومت می شد. تاریخ هزاران ساله ایران ظهور و سقوط حکومت های بسیاری را شاهد بوده. برخی پایدارتر بودند و حکومتی طولانی تر داشتند، برخی هم عمر مختصری داشته و طی مدت کوتاهی سرنگون شدند.
انقلاب اسلامی را از این جهت با جابجایی های قبلی در نظام حکومتی و قدرت متفاوت دانسته اند که گفته می شود یک نظام 2500 ساله شاهنشاهی سرنگون شد و در عوض برای اولین بار یک حکومت جمهوری مردمی ظهور کرد.
از همینجا باورهای غلط آغاز می شود.
اولا، این تصور که در این 2500 سال همیشه یک عده پادشاه زورگو و ستمگر و گرگ صفت بوده اند که «مردم» بی آزار و نجیب و بره صفت را استثمار می کرده اند از اساس چرند و بی اساس است. این شیوه نگاه تقلیل گرایانه به جامعه برای اولین بار تحت تاثیر اندیشه های مارکسیستی و چپ وارد ادبیات و افکار ما شد، که البته همین تاثیر پذیری از اندیشه های مارکسیستی هم منبعث از نگاهی ساده انگارانه و درک ناقص اندیشه های کارل مارکس بوده و بیشتر تحت تاثیر روایت هایی بوجود آمده که دستگاه تبلیغاتی اتحاد جماهیر شوروی در راستای منافع آن کشور ترویج می نمود.
بعنوان مثال، دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب «تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی»، از «طبقات انگل» صحبت کرده و «بیکارگان و دزدان» را در کنار «کاهنان و جنگجویان حرفه ای» ذیل همین طبقات انگل دسته بندی کرده. این دیدگاه از همان باورهایی ناشی می شود که تمدن بشری را به نیروهای تولیدی تقلیل می دهد. این دیدگاه در نوشته های اولیه مارکس وجود داشت و در ادبیات مارکسیستی کاملا رایج است. ادامه همین دیدگاه را در آرمان «جامعه توحیدی بدون طبقه» که بزرگترین خواسته فرقه مجاهدین خلق بوده و هست هم مشاهده می کنیم. ادامه همین دیدگاه را در شعارهای تروتسکیست ها و طرفداران جنبش ضد جنگ هم می بینیم.
اما اشکال اساسی این دیدگاه آنجاست که وقتی «جنگجویان حرفه ای» را در حد «دزدان» بی آبرو می کنیم، نتیجه این می شود که دزدان به راحتی بر جامعه ما مسلط می شوند و با فراغت خاطر به غارت و چپاول می پردازند. چون جامعه ای که جنگجوی حرفه ای ندارد توان ایستادن در برابر دزدان و جنگجویان حرفه ای متجاوز را هم ندارد.
وقتی «کاهنان» را در حد «بیکارگان» بی اعتبار می کنیم، نتیجه این می شود که جامعه ای واگرا پیدا می کنیم که در آن هر کسی ساز خودش را می زند و منافع شخصی خودش را پیگیری می کند. اصطکاک اجتماعی بالا می رود، تضادها در منافع قسمت های مختلف جامعه پررنگ می شود. و نهایتا جامعه ما تحت تاثیر کاهنانِ (یا همان رسانه ها) جوامع دیگر قرار می گیرد و اسیر همان چیزی می شویم که در همین ادبیات مارکسیستی نامش را گذاشتند «نفوذ هژمونیک».
پس اینطور نبوده که یک «مردم» باشد و یک «حکومت»، و این حکومت، آن مردم را استثمار کند. خیر. این نگاهی تقلیل گرایانه و جهت دار به تاریخ است. تمام حکومت ها در تمام طول تاریخ بشریت و در هر جامعه ای، همیشه در ارتباط دیالکتیکی با جامعه خود بوده اند. اما جوامع دو دسته هستند. جوامعی که بافتی متقارن و همگن داشته باشند به همگرایی رسیده و می توانند حکومتی هماهنگ با نیازهای کلیت جامعه داشته باشند. اما جوامعی که بافتی نامتقارن یا ناهمگن داشته باشند واگرا شده و هر حکومتی در این جوامع فقط می تواند با تمایلات یک بخش از جامعه همگرا شود، و لاجرم با سایر بخش های جامعه واگرا خواهد شد.
سابقه واگرایی اجتماعی در جامعه ایران بسیار طولانی است. حکیم نظامی گنجوی نقطه آغاز این پدیده را از زمان حکومت اسکندر مقدونی بر ایران دانسته و می گوید اولین بار اسکندر بدعت دعواهای حیدری و نعمتی را در ایران بنا نهاد که از آن پس همیشه ادامه داشته است.
سکندر بسی پای در کین فشرد
ز کس مهر دارا نشایست برد
همان دید چاره در آن داوری
که یاران خود را کند یاوری
ز نوبتگه خود به فرهنگ و رای
کند رایتی دیگر آنجا به پای
از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه
چو دانست کان شهر دارا پرست
به جهد سکندر نیاید به دست
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست (یعنی هنوز هم این کینه و عداوت و دودستگی میان مردم وجود دارد)
پس این باور عمومی که حکومت ها ظالمند، ریشه در واگرایی اجتماعی دارد که همیشه خصلتی عمومی در جامعه ما بوده است. بعبارت دیگر، ضدیت «مردم» با حکومت ها اتفاقا ناشی از ناهمگن بودن جمعیت بوده، نه اینکه یک «مردم» وجود داشته باشد که همه یک چیز بخواهند و یک حکومت ظالم هم وجود داشته باشد که تمام توانش را در جهت آزار و اذیت آن مردم بکار بندد!
با ورود مدرنیته به ایران، این واگرایی اجتماعی به دلیل توسعه نامتقارن روز به روز تشدید شده. امروز هم این واگرایی وجود دارد، و به مراتب شدیدتر و وخیمتر از آنچه قبل از انقلاب بوده. پس این تصور که با انقلاب اسلامی نظام 2500 ساله ستمشاهی به پایان رسید و جمهوریتی به پا شد که اجازه می دهد «مردم خودشان بر خودشان حکومت کنند» در حد همان قصه های خاله شادونه و عمو پورنگ برای خردسالان و کودکان کم سن و سال معتبر است. اگر قرار بود واقعا مردم خودشان بر خودشان حکومت کنند، امروز چیزی به نام ایران وجود نداشت که اینهمه بر سرش دعوا باشد. شاید ایرانستانی باقی می ماند که شامل کویر لوت و دشت کویر و دریای نمک می شد!
باور رایج دیگر این است که همه چیز در ایران گل و بلبل بود، تا اینکه ناگهان یک فردی به نام آیت الله خمینی سر و کله اش پیدا شد و مردم را علیه حکومت شوراند و کشور را به سمت انقلاب رهبری کرد. همین روایت را هم طرفداران نظام جمهوری اسلامی تکرار می کنند و هم مخالفان و معاندان آن. یکی این را با زبان مثبت می گوید و دیگری با زبان منفی. اما هر دو نهایتا یک چیز می گویند. یکی می گوید مردم در خواب و غفلت و نادانی بودند و امام آمد و آنها را بیدار کرد تا قیام کنند و آزادی و استقلال بخواهند. دیگری می گوید مردم داشتند در آرامش زندگی می کردند و کشور به سمت تمدن بزرگ حرکت می کرد که خمینی آمد و مردم را فریب داد و در نتیجه انقلاب شد و سر مردم کلاه رفت!
هر دو به یک اندازه تاریخ را تحریف می کنند، چون هر دو دقیقا یک چیز می گویند. نگاهی به سخنرانی ها، مکاتبات، خاطرات و سخنان امام خمینی این مطلب را روشن می کند که ایشان تمایلی به انقلاب و تغییر و سرنگونی حکومت نداشتند. البته انتقادات جدی نسبت به عملکرد و خط مشی ها و اقدامات حکومت شاه داشتند، اما اینکه امام خمینی را با مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و دیگر گروه های انقلابی در یک سبد بگذاریم به هیچ عنوان با حقایق تاریخی جور در نمی آید. آیت الله خمینی همیشه با جنبش مسلحانه مخالف بود. آیت الله خمینی همیشه با انحلال ارتش مخالف بود. آیت الله خمینی ارتش شاهنشاهی را «ارتش رژیم» نمی دانست، بلکه تاکید داشت «این ارتش اسلام است». آیت الله خمینی هرگز با تشکیل یک «ارتش آزادیبخش» خارج از مرزهای ایران موافقت نکرد (کاری که مجاهدین خلق بعد از انقلاب کردند و در جنگ ایران و عراق، دوش به دوش ارتش عراق علیه ایران جنگیدند).
یرواند آبراهامیان، مورخ برجسته آمریکایی، در کتاب «خمینیسم» آیت الله خمینی را رهبری ارزیابی کرده که برخلاف بسیاری از روحانیون رده بالای زمان خود، با دستاوردهای علمی و تکنولوژیک مدرنیته نه تنها مخالفتی نداشت، بلکه آن را برای ایران و جامعه اسلامی لازم و ضروری می دانست. آبراهامیان بسیاری از موضع گیری های سیاسی امام را نتیجه جو سیاسی و واقعیات میدانی حاکم بر فضای فکری جامعه ایران در آن زمان دانسته.
امام زمانی از سقوط «رژیم» و برپایی حکومت جمهوری صحبت کرد که بر وی مسجل شده بود حکومت شاه به هر حال سقوط خواهد کرد، خواه ایشان از این انقلاب حمایت می کردند و خواه مانند برخی دیگر از مراجع تقلید با آن مخالفت می کردند. وقتی موج انقلاب بلند شد و حکومت هم اراده ایستادن و مقاومت کردن را از دست داد، مخالفت با انقلاب در حکم خودکشی سیاسی بود. انقلاب یک واقعیتی بود که قابل تغییر نبود، اما اینکه فردای انقلاب و سقوط حکومت چه اتفاقی خواهد افتاد مشخص نبود.
همه می دانند به غیر از آیت الله خمینی، هیچ رهبر سیاسی دیگری نبود که توان انسجام بخشی به جامعه انقلاب زده ایران آن روز را داشته باشد. عده ای از لزوم کودتای ارتش می گفتند و عده ای هم فقط چشمانشان را بسته بودند و تلاش می کردند آنچه می توانند از «بقایای رژیم قبلی» نابود کنند تا مبادا دوباره رژیم برگردد! همه چیز، از دستگاه های دیوانی و دولتی تا مجسمه ها و بناهای تاریخی و حتی فرهنگ و علایق اجتماعی و ملی باید نابود می شد.
نقش تاریخی امام خمینی به مانند پادشاهانی بود که پس از سقوط یک سلسله سر بلند کرده و کشور را متحد و یکپارچه می نمود. بعنوان مثال، وقتی ضعف حکومت صفویان به جایی رسید که سلسله صفوی سقوط نمود، یک نادرشاه لازم بود تا ایران را مجددا یکپارچه نماید. امام خمینی همین نقش را پس از سقوط سلسله پهلوی ایفا نمود. اما تفاوت اینجا بود که نادرشاه با نبوغ نظامی خود نایل به این وظیفه تاریخی شد، اما آیت الله خمینی از قدرت رهبری و ذکاوت سیاسی و جذبه و ابهت و گیرایی که در شخصیت و چهره و صوت و کلام او موجب مجذوب شدن توده های ایرانیان می شد استفاده نمود.
بعد از بازگشت به ایران، امام مستقیما به سمت بهشت زهرا رفت و اولین سخنرانی خود را در فضای قبرستان ارائه نمود. تفاوت این رهبر سیاسی با سایرین در همین نکات بود که فی المثل قادر به تشخیص این مطلب بود که در آن مقطع تاریخی، مخاطبان و ایرانیانی که به استقبال وی رفتند در فضای بهشت زهرا وارد حال و هوای معنوی می شدند که حرف شنوی از یک مرجع تقلید شیعه و رهبر مذهبی را افزایش می داد. ای بسا امروز چنین تصمیمی نتیجه معکوس بدهد و مثلا سخنرانی در فضای یک کاخ تاریخی موثرتر باشد (شاید هم نباشد)، اما مساله مهم تشخیص درست در زمان درست بود.
پس خمینی انقلاب نکرد، بلکه انقلاب شد و خمینی آن را جمع کرد.
باور غلط و رایج دیگر اینکه تصور می شود اگر انقلاب نمی شد اوضاع اقتصادی خیلی بهتر از امروز می بود. طرفداران نظام ادعا می کنند انقلاب ایران جهان را تغییر داد! مخالفان نظام هم تصور می کنند دنیا هنوز همان دنیای قبل از انقلاب است. هر دو دیدگاه غلط است.
البته که انقلاب ایران تاثیراتی بر جهان گذاشت، اما خود انقلاب تا حدود زیادی معلول تحولات جهانی بود. انقلاب اسلامی در سال 1979 به پیروزی رسید. اتفاقا پایان دهه 1970، پایان دوران سرمایه داری ملی در سطح جهانی بود. از همان زمان بود که نولیبرالیسم متولد شد. از همان زمان بود که به تدریج وطن پرستی در تمام جهان جای خود را به وطن فروشی و رانت خواری و فساد داد. از همان زمان بود که به تدریج تکنولوژی های نوظهور مدعی ساختن طرحی نو در تمدن جهانی شدند.
ما ایرانیان عادت کرده ایم همه چیز را به انقلاب حواله دهیم. این را نمی بینیم که همان زمانی که ما انقلاب را تجربه کردیم، همزمان بقیه کشورهای جهان هم تحولات اجتماعی و سیاسی پر تنشی را تجربه کردند. تمام جهان تغییر کرد، ما تنها نبودیم.
به ما می گویند چون ما انقلاب کردیم و اسرائیل را به رسمیت نشناختیم و از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتیم، تمام مصائب و مشکلات اقتصادی ما از آنجا بوجود آمد و اگر این کارها را نمی کردیم همه ایرانیان امروز در اوج رفاه و آسایش بودند.
سوال: اینهمه کشورهای دیگر در دنیا هستند که هم با آمریکا روابط دوستانه ای دارند و هم اسرائیل را به رسمیت می شناسند، اما روز به روز اوضاع اقتصادی وخیمتری پیدا می کنند. مشکل آنها کجاست؟ از کجا معلوم ما اگر مسیر آنها را می رفتیم با همان مشکلات مواجه نمی شدیم؟
می گویند آنها موقعیت استراتژیک و منابع طبیعی و امکانات و ظرفیت های گسترده ایران را ندارند.
سوال: چرا فکر نمی کنید همین موقعیت استراتژیک و منابع طبیعی و امکانات و ظرفیت های گسترده ایران است که موجب می شود ایران و آمریکا روابط دوستانه ای نداشته باشند؟
می گویند حکومتی که با وجود اینهمه امکانات و منابع و موقعیت ها، نتوانسته مطالبات مردم را عملی کند خائن است.
سوال: از کجا معلوم این اقدامات خائنانه در راستای مطالبات همان «مردم» نیست؟
از بس در گوشمان از «مطالبات مردم» و «اراده مردم» و «خواست مردم» گفته اند دایما فراموش می کنیم این «مردم» یک نفر یا یک گروه همگن و متجانس و یکدست نیست. این مردم غربگرا دارد، غرب ستیز هم دارد. این مردم مذهبی دارد، مذهب ستیز هم دارد. این مردم وطن پرست دارد، وطن فروش هم دارد. این مردم حزب اللهی دارد، هواخواه مجاهدین خلق هم دارد. این مردم آدم حسابی و با فرهنگ و اصیل دارد، آدم نخاله و بی شرف و بی ریشه هم دارد. در این دنیایی که اعتقاد و ایمان مذهبی به دموکراسی و مردمسالاری آنچنان در اذهان ریشه دوانده که حتی در توجیه دموکراسی از طریق فقه اسلامی و شیعه هم کتاب ها نوشته اند، طبیعی است موج های اجتماعی منشا قدرت می شوند. حکومتی که حتی در همان اعمال قانون حجاب اجباری هم به وضوح ناتوان است، چطور قادر خواهد بود تمام امکانات و ظرفیت های ملی را علیرغم نبود یکپارچگی و یکدستی در تمایلات اجتماعی بسیج نماید؟ اصلا در جامعه ای تا این اندازه واگرا، چطور می توانیم به خودمان بقبولانیم که خود حکومت تحت تاثیر این جامعه واگرا نشده و یکدست و منسجم و مستقل از جامعه سر جای خود نشسته؟!
شرایط و اوضاع اجتماعی امروز ایران تداوم و معلول تحولات و اوضاع بین المللی و جهانی است. ما در دوران نولیبرالیسم زندگی می کنیم. اگر در سال 57 انقلاب نمی شد و شاه هم سرطان نمی گرفت و تا امروز زنده می ماند، دو حالت بیشتر وجود نداشت. یا نظم نوین جهانی و نولیبرالیسم را می پذیرفت و او هم اجازه می داد فرهنگ وطن فروشی و رانت خواری و ربا خواری و فساد و فرار سرمایه و فرار نیروی کار به همین شکل که امروز می بینیم رواج پیدا کند. یا نظم نولیبرال جهانی و سلطه هژمونیک آمریکا و غرب را به چالش می کشید و توسعه ملی و ملی گرایانه را انتخاب می کرد، که اگر چنین می کرد قطعا هدف همین تحریم ها و فشارهای سیاسی و اقتصادی قرار می گرفت که امروز می بینیم.
لذا واقعا اگر انقلاب نمی شد وضعیت امروز ما تفاوت چندانی با چیزی که امروز می بینیم نداشت. نهایتا شاید حجاب اجباری نبود. اما در سایر زمینه ها همین آش بود و همین کاسه. مضاف بر اینکه بعید بود شاه بتواند نیروی نظامی مقتدری هم پایه سپاه پاسداران ما تشکیل دهد، پس نمی توانست در معادلات منطقه ای اقتداری که ما امروز داریم را اعمال نماید، و لذا در برابر فشارها چاره ای جز تسلیم پیدا نمی کرد، و تسلیم هم نتیجه اش می شد سقوط و سرنگونی و فروپاشی ایران.
ما که می دانیم انقلاب اسلامی به دلیل باز شدن فضای سیاسی ایران در یکی دو سال پیش از انقلاب به وقوع پیوست. این را هم می دانیم که فضای سیاسی به دلیل فشار آمریکاییها باز شد. این را هم می دانیم که بسیاری از سیاست های شاه که در راستای منافع ملی ایران بود برای آمریکاییها غیرقابل قبول بود. از واردات اسلحه از بلوک شرق و یوگوسلاوی بگیریم تا حمایت از گروه های فلسطینی و لبنانی. پس از همینجا هم می توانیم بفهمیم آتش انقلاب ایران را خمینی روشن نکرد. چون خمینی همین سیاست ها را ادامه داد.
نگاه تقلیل گرایانه و روایات مجعول و عوامانه از تاریخ، معضلی است که روز به روز وخامت بیشتری پیدا می کند. اکثر مردم تاریخ را وارونه می خوانند. یعنی به جای اینکه تحولات تاریخی را بطور دقیق بررسی کرده و به تحلیلی در مورد امروز برسند، برعکس عمل نموده و ابتدا تحلیلی از اوضاع امروز را که تصور می کنند درست است گرفته و از طریق آن تاریخ را روایت می کنند.
بعنوان مثال، یک نفر از آخوندها خوشش نمی آید، لذا ترجیح می دهد باور کند مقصر تمام مصائب و مشکلات کشور همین آخوندها هستند. پس حتما انقلاب هم تقصیر آخوندها بوده. پس آمریکا و اسرائیل هم بسیار خوب و خیرخواه هستند چون با آخوندها مشکل دارند. یا اینکه دعوای آخوندها و اسرائیل و آمریکا جنگ زرگری است و آخوندها در خدمت اسرائیل و آمریکا هستند!
در این شیوه تفکر واقعا تفاوت چندانی هم نمی کند واقعیات و حقایق جهان چه باشند. آمریکا و اسرائیل خوب و خیرخواه باشند یا آخوندها در خدمت آمریکا و اسرائیل. مهم فقط همین است که آخرش به ناسزاگویی به آخوندها برسد!
انقلاب اسلامی دو جنبه داشت. یک جنبه آن تداوم تمدن و خِرد ایرانی بود که در کشمکش با مدرنیته و هژمونی غرب، گامی به جلو برداشت و همچنان لنگ لنگان به راه خود ادامه می دهد.
اما جنبه دیگر آن نفوذ جمهوریت و همین شیوه تفکر عوامانه و بی خردانه ای است که امروز در تمام شئون زندگی روزمره ما دیده می شود.
تاریخ ایران نوین، تاریخ تقابل این دو نیرو و این دو جنبه است. باید ببینیم نهایتا کدامیک بر دیگری غلبه خواهد نمود. غلبه میراث تمدن و خرد ایرانی بر جمهوریت غربی می تواند ایران را به یکی از بزرگترین و قدرتمندترین تمدن های جهان بدل نماید. اما در مقابل، غلبه جمهوریت بطور قطع موجب سقوط و اضمحلال ایران و تمدن ایران خواهد شد. قرنها زمان لازم خواهد بود تا از چنین شکستی کمر راست کنیم. از آنجا که هیچکدام از ما عمری به درازای این قرنها نخواهیم داشت، برای منفعت خودمان هم شده بهتر است گوش به زنگ باشیم!