در مناظره ای تلویزیونی میان آقای دکتر صادق زیباکلام و دکتر شهریار زرشناس، اولی از مدرنیته دفاع و می کرد و دومی نسبت به آن انتقاد داشت.
اگر از حواشی زاید و شیطنت آمیز و عامدانه ای که دکتر زیباکلام از همان ابتدای بحث شروع کرد بگذریم، خلاصه صحبت هایش این بود که مدرنیته به انسان اجازه می دهد خیر و شرش را خودش تشخیص دهد. اینکه انسان مدرن معتقد است هیچکس به اندازه خودش صلاحیت تشخیص آنچه برای او بهترین است را ندارد، و اینکه چنین رویکردی در مقابل حکومت کلیسا و رهبران دینی است که همیشه منافع خودشان را بر منافع دیگران ترجیح می دهند.
و چقدر خوب و دقیق و موجز دکتر زیباکلام جوهر و عصاره و فحوای مدرنیته را توصیف کرد.
مدرنیته و اومانیسم آن جهانبینی است که انسان را در مرکز هستی قرار می دهد. وجه مشترک تمام نحله های فکری مدرن و اومانیستی همین مرکزیت انسان در عالم است.
این نگرش در گرایشات فکری لیبرال و آنارشیست به حد افراطی، فردگرایانه می شود و در گرایشات فکری سوسیالیستی و ملی گرای غربی کمی تعدیل شده و شکل جامعه محور به خود می گیرد. اما آن جامعه محوری هم نهایتا با وعده بهروزی و رفاه برای افراد، کسب مشروعیت می کند و از این جهت است که در زمره گرایشات فکری مدرن قرار می گیرد.
اما نکته بسیار جالب مثالی بود که دکتر زیباکلام ظاهرا جهت تحبیب و تصدیق مدرنیته ذکر کرد.
فرمودند در غرب مدتهاست بحث و جدل و مناظره های دنباله دار و پر سر و صدایی انجام می شود که آیا افرادی که بیماری های لاعلاج یا صعب العلاج دارند باید اجازه داشته باشند بطور داوطلبانه از پزشک درخواست کنند آنها را با مرگی آسان از درد و رنج رها کند، یا اینکه پزشکان نباید تحت هیچ شرایطی اجازه گرفتن جان انسانی را داشته باشند.
بعد دکتر زیباکلام اضافه کرد، تشخیص این موضوع مدتهاست میان غربی ها موضوع بحث و مناقشه است، اما در ایران یک نفر یک فتوا می دهد و بحث بلافاصله تمام می شود!
منظورشان این بود که در غرب موضوعات در سطح اجتماعی مورد بحث قرار می گیرند تا عقلانی ترین پاسخ پیدا شود، اما در ایران یک نفر تصمیم می گیرد و اجازه نمی دهد دیگران اظهار نظر کنند.
حال سوال اینجاست، آیا موضوعی که می تواند جان عده ای را به خطر بیاندازد اصلا بهتر است در سطح اجتماعی مورد بحث واقع شود، یا همان یک نفر متخصص در مورد آن فتوا بدهد نتیجه بهتری خواهد داشت؟
آیا یک راننده تاکسی، یا معلم هندسه، یا تاجر فرش، یا متخصص دریلینگ چاه های نفت و گاز، صلاحیت ورود در چنین مباحثی را دارند؟
از دو منظر می توانیم این سوال را پاسخ دهیم. یکی اینکه زندگی هر کدام از این افراد می تواند تحت تاثیر تصمیمی که درباره این موضوع گرفته می شود واقع شود، و لذا باید حق اظهار نظر داشته باشند.
اما از طرف دیگر، هیچکدام از این افراد دانش و بینش و تخصص لازم برای اظهار نظر درباره چنین موضوعی را ندارند. وقتی کسی در موضوعی صاحب نظر نیست، چرا باید حق اظهار نظر داشته باشد؟
رویکرد مدرنیته در حقیقت نوعی سلب مسئولیت از قوانین و مقررات جاری در جامعه است. با این توجیه که اگر نقصی هم در قوانین هست کسی حق اعتراض ندارد، چون این قوانین حاصل اجماع آحاد جامعه است.
مانند این است که شما از شدت سردرد به پزشک مراجعه کنید. پزشک به شما می گوید، هر نسخه و دارویی که خودت تشخیص می دهی برای تو بهتر است، همان را بگو تا برایت بنویسم. بعد شما فی المثل نوعی مُسکن را طلب می کنید و پزشک هم همان را تایید کرده و نسخه درخواستی را به دستتان می دهد. غافل از اینکه سردرد شما به دلیل فشار خون بالا بوده و این مسکن گرچه باعث می شود مدتی درد شما تسکین پیدا کند، اما چون علت سردرد درمان نشده، پس از مدتی چشمانتان کور شده و کلیه هایتان از کار می افتد!
بعد به پزشک اعتراض می کنید که چرا این بلا را بر سر من آوردی؟! و پاسخ می شنوید: «شما حق انتخاب داشتی، پس مسئولیت این بلایی که بر سرت آمده بعهده خودت است»!
مدرنیته دقیقا یعنی همین.
بسیاری موضوعات هستند که در فرهنگ های کهن و ریشه دار قدیمی مسایلی حل شده هستند. فی المثل اینکه چه بخوریم و چه نخوریم. چه بپوشیم و چه نپوشیم. چطور حرف بزنیم و چطور حرف نزنیم. اما تمام این موضوعات برای انسان مدرن به دغدغه های روزمره تبدیل می شوند.
فی المثل، به فرهنگ هندوها نگاه کنیم می بینیم حتی برنامه غذایی روزانه و هفتگیشان طبق روال سنتی و مذهبی تا حدود زیادی مشخص و معین است و فرد به این فکر نمی کند که چه بخورد و چه نخورد. چون نسل اندر نسل همان برنامه غذایی را آزموده اند و خیالش راحت است که پدر و پدربزرگ و پدرِ پدربزرگش هم همین را در را خورده اند که او در شکمش می ریزد. لذا این فرد می تواند به چیزها و مفاهیمی فکر کند که انسان مدرن فرصت فکر کردن به آنها را ندارد.
همین مثال کم و بیش در تمام فرهنگ های قدیمی صادق است. یک دلیلش همین است که انسان مدرن قدرت درک خیلی از مفاهیم را ندارد. چون هنوز در ابتدایی ترین مسایل سرگردان و سردرگم است.
مدرنیته مذهب جدیدی است که انسان را به مقام خدایی می رساند، و لذا از انسان توقع دارد مانند خدا از همه چیز عالم بطور خودآگاه مطلع باشد. انسان مدرن حق ندارد از یافته ها و تجربیات و دستاوردهای نسل های پیشین استفاده کند، بلکه باید همه چیز را خودش به تنهایی مجددا کشف کند. آن قوانین اجتماعی به مرور زمان و نسل اندر نسل آزموده شده و تکامل یافته اند، ولی مدرنیته همه این قوانین را دور می ریزد و می خواهد همه تجربیات تمدنی را از نو تجربه کند.
بر خلاف تصور رایج که قوانین شرعی و سنتی همیشه به نفع رهبران مذهبی و کلیسا و معبد و غیره بوده و هیچ توجیه عقلانی ندارند، واقع امر این است که همان رهبران مذهبی و کلیسا و معابد هم ناچار بوده اند خیر و منفعت کلیت جامعه را پیگیری نمایند، و گذشته از این، قوانین شرعی در طول زمان و با توجه به شرایط زیست بومی بخصوص در جغرافیاهای بخصوص تکامل پیدا کرده اند. اینطور نبوده که چندهزار سال پیش یک نفر از روی شکمش قوانینی وضع کرده باشد و هزاران سال همه نسلها همان قوانین را پذیرفته باشند. پس این قوانین مخزن تجربیات تمدنی تمام این نسلها در آن جغرافیای بخصوص بوده اند.
همین اسلام خودمان را اگر در نظر بگیریم، اگر دور دنیا راه بیافتیم می بینیم اسلام در این جغرافیای وسیعی که گسترده شده اشکال متفاوتی پیدا کرده. مسلمانان هر منطقه ای تعبیرات و تاویلات خاص خودشان را از احکام و سنن و باورهای اسلامی دارند که با شرایط حیات در آن جغرافیا و در بطن آن فرهنگ بومی کارویژه های خاص خود را دارد. البته اشتراکات زیادی هم هست، اما تفاوت هایی هم هست که نشان دهنده ماهیت پویا و تکاملی مذهب است.
لذا اینکه عده ای رند برای به چالش کشیدن مشروعیت باورهای اسلامی، مثلا سوال می کنند در قطب شمال که شش ماه شب است و شش ماه روز، اوقات شرعی نماز و روزه چطور تعیین می شوند، اینها ماهیت داستان را از اساس اشتباه دریافته اند. چون اگر غیر از این بود، باید بلافاصله از خود می پرسیدند، اگر به قول خودشان اسلام به درد ساکنین مناطق جغرافیایی غیرمسلمان نشین نمی خورد، چطور توقع می رود مدرنیته ای که از اروپا و غرب سر بر آورده در شرق هم همان کارایی را داشته باشد که در اروپا داشته؟
وقتی صحبت از توسعه و سعادت می شود، تقریبا تمام مردم به ارتقای سطح رفاه اقتصادی و توزیع ثروت ها و تنعم مادی فکر می کنند. باور عمومی این است که اگر روزی ایران مانند اروپا یا آمریکا شود، آنروز می توانیم بگوییم ما به توسعه و سعادت رسیده ام.
اما سوال اینجاست که آیا چنین هدف گذاری عقلانی است؟
وقتی به همان اروپا و آمریکا و جوامع اصطلاحا توسعه یافته غربی نگاه می کنیم، می بینیم مدرنیته و تنعم مادی نه تنها موجب آرامش فردی و اجتماعی نشده، بلکه بحران های بسیار جدی اجتماعی را هم ایجاد کرده است.
این تصوری که بیشتر ما از غرب پیشرفته داریم، در حقیقت به آن مقطع از تمدن غربی باز می گردد که سوسیال دموکراسی رایج و غالب بود. یعنی خدمات گسترده دولت رفاه، توزیع نسبتا عادلانه ثروتها، و رشد اقتصادی که بطور دایمی سطح رفاه مادی طبقه کارگر را افزایش می داد.
اما چطور شد که همان نظام سوسیال دموکراسی با بحران مواجه شد و به نولیبرالیسم تبدیل شد؟ اگر سوسیال دموکراسی اینقدر که بسیاری تصور می کنند خوب و بی عیب و نقص است، چطور نتوانست پایداری داشته باشد؟ چطور شد که جوامع سوسیال دموکرات غربی به چنان آشوب و اغتشاشی کشیده شدند که چاره ای جز گذار به نولیبرالیسم باقی نماند؟
بسیاری از ما ممکن است پاسخمان این باشد که «آنها خوشی زیر دلشان زد و قدر نعمت ها و مواهبشان را ندانستند»!
این دیدگاه ما از سطح پایینتر رفاه در جامعه ما نسبت به آن جوامع ناشی می شود. اتفاقا همین ذهنیت جهان سومی ما بود که یکی از ارکان نولیبرالیسم، یعنی پدیده مهاجرت انبوه را بوجود آورد. مهاجرت انبوهی که مدتی موجب ترمیم واگرایی اجتماعی در غرب شد، اما طولی نکشید که با بیرون زدن تناقضات درونی نولیبرالیسم، همین مهاجرت انبوه امروز تبدیل شده به بلای جان توده ها و کارگران غربی.
غایت مدرنیته همین منجلابی است که در جوامع غربی امروز می بینیم. اتفاقا تمام گرفتاری ها و مشکلاتی که ما در جامعه خودمان هم می بینیم تحفه همین مدرنیته است. مشکل اینجاست که ما در قطب منفی این مدرنیته هستیم و غرب در قطب مثبتش. اما فرض کنیم در بهترین حالت ما هم موفق شویم به گونه ای با جهد و تلاش فراوان خودمان را به قطب مثبتش منتقل کنیم. نهایتش باز هم به آن سعادتی که تصور می کنیم نمی رسیم. چون این چیزی که امروز در نظر ما سعادت است، فردا که به آن رسیدیم به همان اندازه بی معنا می شود که امروز برای همان غربی ها بی معناست.
بیشترین میلیاردرهای نوخاسته متعلق به چین و هند و کشورهای شرق آسیا هستند. وقتی زندگی و ترکیب جمعیتی این میلیاردرها را نگاه می کنیم، اکثر اینها از طبقات بسیار فرودست و پایین جامعه بلند شده اند.
چرا؟ چون اینها انسانهایی بوده اند که از شدت محرومیت و نداری، تنها چیزی که در زندگی آموخته اند دویدن به دنبال پول و ثروت بوده. یعنی بجز پول در آوردن هیچ هنر دیگری ندارند.
هر انسانی در هر کاری اگر ریاضت بکشد می تواند می تواند در آن کار و در آن زمینه به اعلی درجه برسد. مرحوم مرتضی حنانه، موسیقیدان برجسته که موسیقی متن سریال هزاردستان را هم ساخته بود، می گفت «با کار زیاد و پشتکار می توان جای نبوغ را گرفت».
ریاضت کشیدن یعنی از همه وجوه دیگر زندگی دست بکشیم و تمرکز خود را بر یک مطلب و یک موضوعی که هدف و غایت ماست قرار دهیم. اکثر این میلیاردرها افرادی هستند که در راه کسب ثروت ریاضت کشیده اند. موفق هم شده اند، اما چون هیچ هنر دیگری در زندگی نداشته اند، همچنان بطور دایم عمر خود را وقف پول روی پول گذاشتن و افزایش بی پایان ثروت خود کرده اند.
در حقیقت این میلیاردرها و مولتی میلیونرهای چینی و ایرانی و یهودی همه انسانهایی هستند که از شدت بی هنری، قدرت و توان درک هیچ لذتی در زندگی بجز کسب پول و ثروت را ندارند.
در جامعه امروز ما همه از بی عدالتی و دزدی و اختلاس شِکوه می کنند. اما از آنطرف به هر کس بگوییم پول و ثروت در زندگی ارزش نیست، بلافاصله اعتراض می کند که اینها شعار است و برای فریب ماست و همه دنبال پولند و چرا ما نباشیم؟!
بله، چرا نباشید، بفرمایید کل عمر مبارک را به دنبال پول بدوید. کسی که تمام عمرش در جملات «پول کجاست؟» و «پول می خوام» و «پول بده» خلاصه شده، چه فرقی می کند کارتن خواب باشد یا میلیاردر؟ چه فرقی می کند پای پیاده باشد یا کلکسیون پنجاه ماشین گرانقیمت در پارکینگش داشته باشد؟
مولانا می فرماید:
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
اینکه امروز تصور می کنیم اگر مانند فلان جامعه اروپایی فلان امکانات رفاهی را در اختیار داشتیم خیلی خوشبخت و سعادتمند می شدیم، این ذهنیت به این دلیل است که هنوز آن سطح از رفاه را نداریم. اما وقتی غایت و هدف ما کسب رفاه شد، حرص و طمع افزایش سطح رفاه پایانی نخواهد داشت. لذا ما هم می شویم مانند همان میلیاردرهای عقب مانده ای که بزرگترین هنر و لذتی که در زندگی درک می کنند، نازیدن به عدد نجومی ثروتشان است.
این بدان معنا نیست که رفاه چیز بدیست یا اینکه مادیات را باید بکلی فراموش کنیم. رفاه و مادیات لازم و ضروری هستند، اما نه بعنوان غایت و هدف. بلکه بعنوان یک بستر، و یک زیرساخت و یک پیش نیاز برای رسیدن به مفاهیم عالی تر. وقتی رفاه به غایت و هدف تبدیل شود، همین رفاه طلبی به ضد خود تبدیل می شود و موجب بی ثباتی اجتماعی می گردد.
لذا سعادت و خوشبختی در رفاه و آسایش نیست. پس در چیست؟
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
اوج و نهایت سعادت در درک زیبایی است. و درک زیبایی مراتب و درجاتی دارد. یک نوجوان ممکن است نهایت زیبایی را در پیچش زلف و اشارت های ابرو ببیند.
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
اما این زلف و روی و جلوه ناز و نگاه ناوک اندازه همگی جلوه هایی از زیبایی هستند، و نه خود زیبایی. زیبایی مطلق در این جلوه ها متجسد شده، اما در پس پشت این تجسد ظاهری به معنای بالاتر و عالی تری متصل است که مستقل از این جلوه مادی وجود دارد، و چون وجود دارد حقیقی است، و چون حقیقی است در قالب های مادی انعکاس می یابد.
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
پس مراتب درک زیبایی بصورت تغییرات کیفی هستند و نه کمّی. برخلاف کسب پول و ثروت و رفاه مادی که ماهیتی کمّی دارد. بعنوان مثال، اینکه یک اتوموبیل داشته باشیم یا پنجاه اتومبیل، یا برای صرف نهار بر سر سفره ای بنشینیم که یک نوع غذای باب طبع ما روی آن است، یا سفره ای که پنجاه مدل غذا روی آن است. در هر صورت ما در هر لحظه نه می توانیم سوار بیش از یک اتوموبیل شویم، و نه شکم ما گنجایش خوردن بیش از یک وعده غذا را دارد.
اما درک زیبایی در سلسله مراتب کیفی طبقه بندی می شود. مثلا همان نوجوان تا زمانی که در فراق یار است یک جلوه ای از زیبایی را رویت می کند. اما وقتی به وصال رسید جلوه های دیگری بر او مکشوف خواهد شد. ممکن است وقتی به سنین بالاتر رسید زیبایی را در گرمی روابط خانوادگی میان زن و شوهر و اولاد و نوه ها و نتیجه ها دریافت کند.
و البته عده ای از این مراحل هم بالاتر رفته و درجات عالیتری از زیبایی را درک می کنند.
ریشه تفاوت میان تمدن ایرانی و مدرنیته غربی دقیقا در همین نکته است.
می توانیم همانطور که آقای دکتر زیباکلام تجویز می کنند تمام میراث فرهنگی و تمدنی خود را که حول همین حکمت معنوی بنا شده را رها کنیم و مانند غرب مدرن همه وجودمان را وقف مادیات کنیم، که نهایتا در بهترین حالت مانند همان غربی ها بزرگترین دستاورد تمدنیمان بشود آزادی و برابری برای همجنسبازان و زنان مرد نما و مردان زن نما؛ و در حالت واقع بینانه تر البته همین وضعیت افتضاح فعلی را خواهیم داشت که باید برای تضمین آزادی های اجتماعی همجنسبازان و مردان زن نما و زنان مرد نمای غربی، نیروی کار متخصص تولید و صادر و کنیم و با تمام توان به تولید سرمایه هایی بپردازیم که نهایتا به سوی جوامع غربی پرواز خواهند کرد.
یا می توانیم چشمانمان را باز کنیم واقعیات جهان و غرب مدرن و پست مدرن را ببینیم و خود را از توهمات مدرنیته و وعده های پوچ و واهی آن رها کنیم. مدرنیته ای که ادعا می کرد انسان بر طبیعت چیره خواهد شد و بیماری ها را ریشه کن خواهد کرد، و در مواردی حتی ادعا می کرد بر مرگ هم چیره خواهد شد و زندگی ابدی به انسانها عطا خواهد نمود!
و امروز می بینیم چطور مفتضحانه مقهور همان طبیعتی شده که قرار بود بر آن چیره شود.
می توانیم به یاد بیاوریم این مدرنیته ای که از غرب برای ما تحفه آورده شده، تداوم همان تمدن غربی است که از باستان شروع شده بود و امروز به اینجا رسیده. و به یاد بیاوریم ما هم تمدنی داشتیم که تحت تاثیر وعده ها و وعیدهای یاوه گویان غربگرا رهایش کردیم و گوسفندوار به دنبال غربی ها دویدیم. و به یاد بیاوریم پایه های تمدن ما از تمدن غربی به مراتب محکمتر و عظیم تر و با شکوه تر بود، و اگر تمدن جدیدمان را روی همان پایه ها بنا می کردیم، بسیار محتمل بود که با هیچکدام از این مشکلات امروز که چه در غرب و چه در ایران می بینیم مواجه نمی شدیم.
چیزی که انسان غربی و غربزده از آن عاجز است ما از قرنها پیش دریافته بودیم.
سعدی می فرماید:
جوانمردا، متقیان و مخلصان منزلها می روند و می گذارند، اما عارفان به هیچ منزل فرو نیایند بلکه منزل ایشان دایرۀ حیرت است، هرچند پیش روند به جای خویش باشند. اشتر بازرگان شب و روز منزل می برد و راه می کند. اما گاو عصّار شب و روز در رفتار است و چشمها بسته گرد دایره می گردد و با خود می اندیشد که آیا چند منزل بریده باشم؟ شام چو چشمش از نقاب نهفتگی بگشایند نگاه کند و هم در آن قدم که بود باشد.
انسان مدرن هم روز و شب حرص می زند برای پولدار شدن و ثروتمند شدن. روز به روز تنها تر و بیچاره تر می شود، تا جایی که وقتی به دلیل شیوع کورونا از رفتن به محل کار محروم می شود و ناچار است از منزل کار کند، دچار افسردگی می شود و دق می کند!
اینها را ما می دانستیم. اینکه غایت زندگی درک زیبایی است. اینکه جوهر زندگی درک زیبایی است. اینکه معنای واقعی زندگی درک زیبایی است.
اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محال است که پیدا آیند
همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند
گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند
مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان
پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند
تا ملامت نکنی طایفه رندان را
که جمال تو ببینند و به غوغا آیند
یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی
مردمان از در و بامت به تماشا آیند
دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند
میندانم خطر دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
آهِ سعدی جگرِ گوشه نشینان خون کرد
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند
البته گوشه نشینانی که در جوامع غربی به دلیل پاندمی کورونا گوشه نشین و خانه نشین شده اند، هر از چندگاهی به خیابانها می ریزند و علیه سیاست ها و محدودیت های اضطراری دولتی تظاهرات می کنند و خواهان بازگشت فوری به «وضع نرمال» هستند.
طفلکی ها از بس در گوششان از ارزشهای دموکراسی و آزادی و حق انتخاب گفته اند، باورشان شده که واقعا همه کائنات در کنترل انسان است و می توانند با تظاهرات و اعتراض و اعتصاب، پاندمی یک بیماری ویروسی را هم پایان بدهند!
مدرنیته یعنی همین. نوعی خودبزرگ بینی که انسان ها را به اینچنین دلقکهای ابلهی مبدل می سازد. دریغ از عمری که در طلب دستیابی به چنین موهوماتی به باد رود.
سعدی می فرماید:
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست