لیدی ال·۷ سال پیشبلیط بختآزماییبارها پیش آمده در چالشهای مختلف شرکت کنم، چالش کتابخوانی، چالش یک هفته غذای سالم، چالش یک ماه طراحی یا همان inktober که در ماه اکتبر برگزار میشود و خیلی دوستش دارم، اما در هیچ کدام موفق نبودهام. یعنی هیچکدام را به انتها نرساندهام. هزار دلیل و بهانه هم بوده که بدتر نشانه همت نکردن خودم است. مدتیاست قرار است در زندگی تصمیم مهمی بگیر...
لیدی ال·۷ سال پیشحباببا قلب مچاله می نویسم. با بغض سمج توی گلو که یکی در میون قورتش می دم. امروز روز خبرهای بد و سخته. دو زیبای جوان توی دریا غرق شدن. اسد پور در رو باز کرد و قرار داد بدون بیمه و ماهی چندرغاز رو برای سه ماه دیگه تمدید کرد. همین دوتا موضوع بی ربط به طرز عجیبی من رو در غم فرو برد. شاید اگر به طور مجزا اتفاق می افتادن من به این سبک ناراحت نمی شدم. اما به همین راحتی مردن دوتا...
لیدی ال·۷ سال پیشموهای لخت شنیده ام که می گویند دخترهای با موی لخت، روتین راحت تری نسبت به مو فرفری ها دارند. شاید درست باشد. موی لخت روتین خاصی ندارد. همین است. حرف گوش نمی دهد. همین یکجور می ایستد. اما این طور نیست که دخترهای با موی لخت، در شرایط احساسی مختلف، موها را همین جور به امان خدا رها کنند. نمونه اش خودم. حسابی که حوصله داشته باشم کلاسیک می بافمشان. یا...
لیدی ال·۷ سال پیشغم نامهعمه ام جوان مرگ شد. توی تصادف.پرت شد از روی پل درون رود خانه.بسیار زیبا بود. زیباترین عمه ام بود. موهای مجعد پر قهوه ای داشت با چشم های درشت که از بس مژه داشت انگار همیشه پلکش سرمه کشید بود. بینی قلمی و لب های درشت قیطانی. یکخجالت خاصی توی صورتش بود همیشه. از پدرم. از پدر بزرگم. از کتک هایی که از شوهرش...
لیدی ال·۷ سال پیشمرهم یا شاید شادی کوچکمدتی بود هوس نوشتن و اشتراک آن رهایم نمی کرد. برای منی که 8 سال گاه و بی گاه می نوشتم، احتیاج به خوانده شد و تبادل افکار احساس می شد. وبلاگ های فارسی از نفس افتاده بود و کاراکترهای توییتر جوابگوی حرف هایم نبود. تا تصادفی به "ویرگول" برخوردم. می خواهم به جای روی کاغذ نوشتن و قایم کردنش بین کتاب هایم، این بار اینجا بنویسم، شای...