«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
گفت و گوهای پراکنده(چهار)
این گفت و گوهای تلخ و شیرین و گاهی عجیبی که براتون می نویسم.ریشه در واقعیت دارند.
یک:
- مطمئنی این چایی خوبیه؟!
- نه!
- پس واسه ی چی خریدی؟!
- از قوطیش خوشم اومد!
دو:
- ما همه مون توی یه تیم بازی می کنیم،پس باید حواسمون به تیم باشه!
- این چه تیمیه که ده نفر دیگه باید توی زمین جون بکنند تا آخرش یه نفر بشه آقای گل؟!
سه:
- حاجی گوشت شکار گیر آوردم.از بقیه سفارش گرفتم.شمام می خوای؟
- آره،چرا نمی خوام!
- چند کیلو برات بذارم کنار؟
- دو کیلو.
- قابلی نداره؟!
- خواهش می کنم.چقدر می شه؟
- دو میلیون!
- دو میلیون؟!مگه گوشت چیه؟
- گوشت آهوئه!
- دستت درد نکنه،من نمی خوام.
- عیبی نداره حاجی.ولی یادت باشه شیرها،از گوشت آهو می خورن!
چهار:
- مگه تو ادعا نمی کردی که با نفست مبارزه می کنی و از این حرفا؟
- چرا؟
- پس چرا داری خودت رو خفه می کنی؟
- دارم مبارزه می کنم دیگه!
- این دیگه چه جور مبارزه ایه؟!
- ببین نفس من کباب می خواست.منم اینقدر بهش کباب می دم که دیگه حالا حالاها هوس کباب نکنه!
پنج:
- چرا آقای الف کلید این گاو صندوق رو به کسی نمی ده تا وقتی نیست یکی دیگه بتونه کار مردم رو راه بندازه؟
- چون آقا زاده است؟!
- آقازاده بودنش چه ربطی داره به کلید گاو صندوق؟
- ربطش رو نفهمیدی؟
- نه!از کجا باید بفهمم؟!
- باباش نجومی بگیره.واسه ی این که فیش های حقوقی باباش لو نره،اونا رو می ذاره توی این گاو صندوق!
- تو از کجا خبر داری؟
- از اونجایی که اون خبر نداره منم کلید اون گاو صندوق رو دارم!
شش:
- سرباز!حتی یه دونه تیرم نتونستی به سیبل بزنی،می دونی این یعنی چی؟
- این یعنی این که من می تونم دشمن رو زنده اسیر می کنم،قربان!
هفت:
- این کتابا رو بریز توی کارتون بذار دم در!
- بابا جونش به این کتابها بند بود،خیلی دوستشون داشت.
- خُب بریز توی کارتون بذارشون توی زیرزمین!
- خیلی خوشحالم که می خوای کتابهای بابا رو نگهداری!
- می خوام نگه دارم واسه ی چهارشنبه ی آخر سال!
هشت:
- پدرت چند سالشه؟
- نود سالشه.
- کمتر بگو!
- چرا؟
- می خوای بابات زنده بمونه یا نه؟!
- معلومه که می خوام،ولی چه ربطی به سنش داره؟
- ربطش اینجاست که اینا پنج تا تخت آی سی یو بیشتر ندارن.اگر نفر ششمی بیاد که جوونتر از اینا پنج تا باشه،باید یکیشون رو خلاص کنند تا جا برای نفر جدید باز بشه.به نظرت از بین این پنج تا کدوم گزینه برای خلاص کردن بهتره؟!
گفت و گوهای پراکنده ی شماره یک ، دو و سه را هم اگر خواستید بخوانید.
هر چی تلاش می کنم نمی توانم به همه ی نظرهای زیر مطالب جواب بدهم.فقط جواب دادن به چند نظر اول مقدور است و پاسخ به بقیه دیگر کار حضرت فیل است.نمی دونم چه موقعی این مشکل ویرگول حل می شه؟باور کنید برای جواب به نظرها گاهی یک پست را بیست سی بار رفرش می کنم ولی بازم موفق نمی شم.برخی از نظرها از دسترس خارج و برخی دیگر هم که در دسترس هستند،قابل پاسخگویی نیستند.بنابراین جواب ندادن به نظرها را پای بی ادبی نگذارید.با تشکر از صبر و تحمل همه ی دوستان.امیداورم این مشکل ویرگول هر چه زودتر حل بشه.
مطلب قبلیم:
فهرست نوشته هایی که توی روزهای گذشته خواندم و به نظرم حیفه که کم خوانده شوند یا چه بهتر که بیشتر خوانده شوند(بدون ترتیب!):
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به بزرگی خودشون ببخشند.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاقلخانه! (یک)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفتوگوهای پراکنده! (۲۵)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفت و گوهای پراکنده!(دوازده)