نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
دخترک کرمانی که در حادثه تشییع جنازه حاج قاسم بود .. (اسنپ نوشت)
پرونده ی نیلوفر، داداش هنوز روی میزم باز است. شماره اش بهم چشمک میزند. دلم یک چیز میگوید و عقل و دینم چیزی دیگر. خدایا ، دمت گرم. چرا در محرم باید این اتفاق ها بیفتد؟ به به ... داش شیطان. بفرمایید تو. شما هم بیکار ننشستی و این وسط داری باباکرم می رقصی ماشاالله . خدا بهت گفته بروی توی جلد من؟ ااا .. راست میگی؟ درسته .. خدا بخشنده ست. میروم توی کارش. همه چی مهیاست داداش. یک فسق وفجور ریزمون نشه؟ چشم حتما .. ولی خب دوستان از داستان قبل ملول شده اند و میخواهند برگ تازه ای را برایشان باز کنم. ولی خب داستان داداش چیز دیگری بود اما شنیدن این یکی هم خالی از لطف نیست .
داستان از آنجا شروع شد که یکی دو روز بعد از تشییع جنازه شهیدِ جمهور در مشهد بود. آقای رئیسی را میگویم. چشمتان به برادر ظریف و اخوی گرامش ضخیم افتاده همه چیز فراموشتان شده؟ حالا جای بانو نوی صاد خالی ست بیاید غلط املایی هایم را بگیرد. ولی خب قربون اون زبان شناس عزیز برم که اسکل کرده مارو و کلی ز/ض/ظ/ذ گذاشته تو حروف الفبا. کی حوصله دارد حفظ کند. اینجا دوست دارم ضخیم بنویسم. حالا هر مدلش درست است مهم نیست. خواننده باید باسواد باشد. خب به حاشیه نرویم. اسنپ گرفتم و خواهری درخواستم را قبول کرد. اسمش را نمیدانم. ماشینش تیبا دو بود. سفید و خاکستری و این هایش را هم یادم نیست.
توی کوچه ایستادم که ماشینش را دیدم. رفتم سمت ماشین و سوار شدم. پوششی کامل و آزاد داشت. یعنی گشاد و راحت بودند لباس هایش. ولی خب کاملا اسلامی بود تیپش. چهره ای سبزه گون داشت. میخورد جنوبی باشد.
سلام و احوالپرسی کردم. شهادت رئیس جمهور را بهش تسلیت گفتم. گفت در مراسم تشییع جنازه بوده. گفتم ولی مراسم مشهد تلفات نداشته خدا را شکر. ملت فرار میکرده اند به کوچه های اطراف. گفت بله خدا را شکر. اما فشار جمعیت زیاد بود و احتمال خفگی بوده. گفتم خدا را شکر مثل تشییع جنازه حاج قاسم نشده که کلی آدم به رحمت خدا رفته اند. آهی از عمق جان کشید. (( من تشییع جنازه حاج قاسم بودم )) چشم هایم برق زد. یک شاهد زنده از تشییع جنازه حاج قاسم .. سراپا گوش شدم. پرسیدم خب از آن روز بگویید.
گفت . من اصالتا کرمانی هستم و اقوامم با حاج قاسم دوست بوده اند. ولی خودم ایشان را ندیده ام متاسفانه. حاج قاسم که شهید شدند با چند تن از دوستان رفتیم کرمان. تشییع جنازه باشکوهی بود. ولی می دانی کار کجا خراب شد؟ در خیابان فلان آمده بودند سه تا گیت بازرسی گذاشته بودند و به نوعی سد معبر کرده بودند. یک از ورودی ها را هم به نوعی دیگر جلویش را گرفته بودند. برای همین مسیر قفل شده بود و مردم به هم فشرده شدند. یکی دو تا از دوست هایم حالشان بد شد و بردنشان به آمبولانس رساندنشان و منم نزدیک بود خفه شم که خدا بهم رحم کرد.
از چند و چون واقعه بیشتر ازش پرسیدم و میگفت مردم بین سیل جمعیت و ماشین حامل شهدا له میشدند. من افتادم بین مردها و مردها دست هایشان را بهم دادند و حلقه ای ایجاد کردند تا در فشار جمعیت له نشوم. مردی هم آن وسط غیرتی شده بود-بنازم غیرت مرد ایرانی رو- و میگفت خانوم وسط آقایون چه می کنی. خلاصه من نجات پیدا کردم و بعد فهمیدم خیلی از دوستانم که رفته بودند جای هلال احمر و حالشان بد شده بود مشکلات بیشتری پیدا کرده بودند. خلاصه من زنده ماندم. اما خودم شاهد بودم ماشین که عبور میکرد و جمعیت متفرق میشدند بعضی ها که بین فشار جمعیت و ماشین تشییع شهدا له شده بودند می افتادند زمین. اتفاق تلخی بود.
کمی حرف سیاسی زدیم. حرف هایمان به هم میخورد ولی کوبنده و طوفانی حرف میزد. و من منعطف و معتدل. کرمانی ها خیلی آدم های خون گرمی هستند. این را از خاطره ی کرمانی که با خواهرم رفتم می گویم. فکر میکنم گرمای هوا در خون گرمی آدم هاا بی تاثیر نیست. یادم است یک فالوئر آفریقایی هم داشتم که آنقدر سریع صمیمی میشد که بلاکش کردم رفت. حالا یک دختر روس اگر صمیمی میشد یک چیزی. چه کسی گفته ما نژاد پرست نیستیم؟ هم چند تا آفریقایی در تیم ملی فوتبالمان است مگر؟ اصلا تحمل غیر خودمان را چقدر داریم؟ حالا حوزه علمیه قم یک سری را راه داده. ولی خب . چی بگم؟
خلاصه کمی حرف سیاسی زدیم و من داشتم میرفتم آزمایشگاه کاری داشتم. رسیدم و تمام. دختر بدی نبود. فکر کنم بیست ، بیست و یک ساله بود. ولی خب کرمانی ها خیلی خون گرمند و آتشین. باید با خودشان یا همان اطراف جنوب وصلت کنند. حالا با خودتان میگویید سید تو هم که همش عاشق میشوی. ولی خب اشتباه میکنید. عشق کجا بود الان؟ یک خاطره را تعریف کردم فقط. البته تهه دلم کمی لرزید. ولی خیلی کم. در حد یک زمین لرزه یک ریشتری. شاید هم ولش کنید .. آن دوست عزیز تازه آمده و جدید الورود بهم می گوید دنبال حاشیه ای سید.
بهش گفتم حاشیه کلاس های مدرسه را یادت می ماند یا درس های معلم را ؟ آمدم و دیدم توبه کرده و کامنتش را پاک کرده. زندگی با همین حواشی اش قشنگ میشود. کلاس استاتیک می رفتم. استاد دو ساعت فیکس درس می داد. ولی برای تنوع گاهی وسط کلاس شعری مینوشت. یا بچه ها را از چرت بیرون می آورد. مثلا می گفت : کاپوچینو بریزم براتون آقای بنی هاشمی؟ ما هم می خندیدیم و همین ها خاطره شد. همیشه هم میگوید که بچه ها می گویند: استاد، متن درس یادمان نمانده . همان حاشیه هایش یادمان مانده.
حال چه کنیم؟ نیلوفر. داداش. خودت به دادم برس. این رستم که میگوید راست بیایم بهت بگویم. نمی داند که این کار خلاف پرهیزگاری های صوفیانه ی من است. نمی داند که من نشسته ام تا دختری به خواستگاری ام بیاید. نمی داند. هی دنیا. من از نسل رسول الله مگر نیستم. خدیجه-مهناز، نیلوفر، سوسن، کوزت، سپنتا، سورنا، سانتافه ، مرسدسِ- من کو؟ درست است خیلی از حرف های من شوخی است. ولی دل که دارم. این حسین خسیس هم که از فرمول های مخ زنی جادوییش چیزی رو نمیکند. حال چه کنم؟
خدای من خودت مخ یک خوبش رو برام بزن. بیاد بهم پیشنهاد بده. ببینم قبول بکنم یا نه. فقط بعد از تاسوعا عاشورا لطفا. با تشکر .. روابط عمومی بیت مقام معظم له
پی نوشت: خب خوبتون شد. هی پستای مثبت هجده میزارین. منم منحرف شدم.
پی نوشت 2: البته جا داره یادی هم بکنم از آن دوستی که پست آموزش تولید پست خاک بر سری گذاشته بود و در همین آخرین کامنت ها اذعان داشته بود که خود شیطان یا رفیق رفقای ایشان است. اگر به عکس پروفایلش نگاه کنید دو تا شاخ هم روی سرش است.
پی نوشت 3: کی بشه خود پستامو بخونی ، راه رسیدن به پی نوشت از خود پست میگذرد.
پی نوشت 4: هوا خیلی گرمه. منم نفرین شدم که از گرما بمیرم. اگر چند روزی پست نذاشتم برام یک حمد و قل هو الله بخونین و یک صلوات هم بفرستین.
پی نوشت 5: داستان های اسنپی خودتان را بنویسید و به انتشارات اسنپ نوشت اضافه کنید. خودتون هم اگر عضوش بشید خیلی خوبه. به همه ی اسنپ نوشت ها اینطوری دسترسی دارین یک جا.
نکته : اگر پست های دیگه م رو می خواین بخونین .. میتونین رو لینکای زیر کلیک کنین:
دخترک پژو 206 سفید صدفی دار تهرانی(اسنپ نوشت)
اگر من رئیس جمهور شوم(وعده های انتخاباتی)
داستان جالب زندگی راننده اسنپ تهرانی(کلید اسرار-قسمت اول)
زن قمی-اسنپ نوشت (کلید اسرار-قسمت دوم)
به عشق عطر بهار نارنج،به دنبال آن ترک شیرازی(سفرنامه شیراز-کامل)+تصویری
پیشگویی پیامبر(ص) برای شرایط امروز
فکر کردم راننده ناشنوا است(اسنپ نوشت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی فیلم بی بدن+پی نوشت های جذاب و اسنپ نوشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
47-دزدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیرمرد موجی