نازین جعفرخواه در پناهگاه نویسندگان ۴ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه دستها خواهند گفت. سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پا...
مبینا:) در پناهگاه نویسندگان ۷ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه برگرد همه کس من🚶🏽♀️ اگه برگردی قول میدم غر نزنم.اگه برگردی قول میدم شبا واست از غزلهای شهر...
zeynab در پناهگاه نویسندگان ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه خسته:) من از گریه کردن خستم.من از فریاد کشیدن خستم.من از ناراحت بودن خستم.من...
Lizard در پناهگاه نویسندگان ۲ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کمی اشعار و نوشته از خونی که در رگ جاری است. شاید باید بری سمتش.
آتوسا حسنی در پناهگاه نویسندگان ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه من از بیماریم لذت میبرم! به بهانهی روز نویسنده در تقویم آمریکا.
Dast Andaz در پناهگاه نویسندگان ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه دختر خوب پیدا نمی شه! گفتم: چند سالته؟گفت: سی و پنج سالمه.گفتم: ازدواج کردی؟گفت: نه!گفتم: چر...