«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
دختری که خیابان را بند آورد! ??
دختری در وسط خیابان یک طرفه نشسته است. حجم دختر زیاد نبود. ولی حجم مردمی که میخواستند بدانند آن دختر کیست و برای چه آنجا نشسته، کم کم خیابان را بند آورد. مردم، به صورت پراکنده و یا با هم بحث میکنند:
این خانم چرا وسط خیابان نشسته؟
حرف نمیزند. نیم ساعت است اینجا نشسته، خیابان را بنده آورده، ولی یک کلمه حرف نمیزند.
لااقل دو تا خانم بروند زیر بغلش را بگیرند، ببرندش کنار تا خیابان باز شود.
چه میگویی آقا؟! دو تا خانم؟ پنج خانم رفتند هر چه زور داشتند زدند ولی نتوانستند بلندش کنند. به لاغریش نگاه نکن. یک حرکتهایی زد که بیخیالش شدند.
کسی نمیشناسدش؟
نه بابا. هر کی یه حدسی میزند. ولی معلوم نیست کی هستش و هدفش چیه!
شاید شوهرش اذیتش کرده!
مست نیست؟
بهش نمیخورد!
شاید مواد زده باشد؟
آقا! میخواهی بروی یک تست بگیری خیالت راحت شود!
اصلاً به من چه ربطی دارد. بگذار هر ...ی میخواهد بخورد.
راست میگویی ماشین تو که توی ترافیک گیر نکرده است!
مگر ماشین شما گیر کرده؟
بله با اجازهی شما. پسرم را نشاندم پُشت فرمان، آمدم ببینم چه خبر است.
شاید یکی باهاش رفیق شده بچّهدارش کرده، بعدم در رفته! الان اینجور داستانها خیلی زیاد شده است. دختر خالهی من...
فکر کنم شکست عشقی خورده!
یک دختر دیگر دوستپسرش را قاب زده!
درست نیست مردم را این جوری قضاوت کنید!
بفرما! همیشه پای یک آخوند در میان است! حاج آقا شما آخوند هستید؟
نخیر، من آخوند نیستم!
پس لازم نکرده بروی روی منبر!
نکند گداست. پول جمع کنیم بدهیم برود پی کارش!
بهش نمیخورد گدا باشد.
از کجا معلوم است؟
از بوی ادکلنش! از این گرانهاست!
شما ادکلن فروشی؟
بله با اجازهی شما!
آقا ادکلن چارلی الان چند است؟
داداش ما را گیر آوردی؟
این خیابان خیلی چاله دارد، شاید خودرواش رفته داخل چاله، کمکفنر شکانده است. اینجوری دارد به چالههای خیابان اعتراض میکند!
نه بابا برای هیچکدام از این چیزها نیست. همه چیز زیر سر این جوجه اردک زشت است.
جوجه اردک زشت دیگر کیست؟
اثر هانس کریستیان اندرسن!
هانس کریس چه خریه؟! منظورم مسیح علینژاده!
حالا این مرده کی هستش؟
مرد نیستش!
راست میگویی، اگر مرد بود دختر مردم را اینجوری از راه به در نمیکرد!
آقا بیخیال شوید، من یک زری زدم. زیاد جدّی نگیرید!
فهمیدم ماجرا چیه!
به ما هم بگو بدانیم!
دارد به حجاب اجباری اعتراض میکند!
امّا این که حجابش بد نیست!
اگر منظورت چادر سرش است. به عنوان کسی که نصف تیر و طایفهاش چادری هستند، میگویم که این دختره چادری نیست و این چادر را زورکی سر کرده!
به نظر من دنبال شوهر میگردد. بهش بگویید من حاضرم بگیرمش!
آقا! به نظرت الان وقت شوخی است؟
چه شوخیای، جدّی گفتم. اگر پایه باشد، من هم پایهام!
شاید دیوانه باشد!
به نظرت میخورد تیکّه به این جگری، دیوانه باشد؟ برو کمی جلوتر خوب نگاهش کن. حرفت را پس میگیری!
به گرانیها اعتراض دارد که پدر مردم را در آورده. باز هم حاشا به غیرتش. از این همه مرد که هیچ صدایی در نیامد، باز هم صد رحمت به این شیر دختر ایرانی!
میخواست به گرانی اعتراض کند میرفت جلوی یک فروشگاه خودش را آتش میزد. نمیآمد وسط خیابان بنشیند، خیابان را بند بیاورد.
نکند حالش خراب شده، اینجا نشسته.
به این میخورد حالش خراب باشد. سفیدی چشمایش را نگاه کن!
مگر شما دکتر هستید؟
متخصص طب سنّتی هستم!
آقا برای سرطان مغز چه چیزی خوب است؟
شما سرطان مغز دارید؟
نه پسر خالهام دارد!
باید برود پیش متخصص. سرطان مغز که با دو مثقال علف خوب نمیشود!
دکتر جان برای بواسیر چه چیزی خوبه؟!
آقا این کارتم را بگیرید. تماس بگیرید بیایید مطب.
ای بابا دکتر جان دو کلمه میخواهی بگویی برای بواسیر چه چیزی خوبه، داری ناز میکنی!
آقا چه نازی؟ هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد!
نخواستیم دکتر جان. ما که چهل سال است باهاش کنار آمدیم، این چند سال باقی مانده هم تحمّلش میکنیم تا ببینیم خدا چه میخواهد!
هر جوری خودتان صلاح میدانید.
صبر کنید ببینیم چه میشود. یک نفر دارد باهاش صحبت میکند.
به قیافهی یارو میخورد از آن مخزنهای تیر باشد!
آقا مخزن کدام است؟ چرا برای مردم حرف در میآورید؟
مگر میشناسیش؟
برادرم هستش. خودش زن و بچّه دارد.
انگار کسی که زن و بچّه دارد نمیتواند مخ کسی را بزند!
اینها خیلیهایشان از ما مجرّدها هم دو آتیشهتر هستند.
من متاهل هستم!
بهت نمیخورد!
مگر به خوردن است. عرضه داشتم، ازدواج کردم!
حرف دهانت را بفهم مرتیکه!
آقا چرا به خودت میگیری؟ منظوری نداشت بنده خدا. بیخیال شو!
من خودم یک نفر را میشناسم یک زن عقدی دارد، سه تا صیغهای. باز هم همین که چشمش به زن و بچّهی مردم میافتد آب از لب و لوچهاش راه میافتد!
عجب حرامزادهای است دیگر این یارو!
حالا چرا فحش میدهی؟
مگر فامیلت است؟
شاید باشد. درست نیست به این راحتی به مردم فحش بدهی.
ببخشید، از دهانم در رفت.
نکند دوربین مخفی باشد. این دور و اطراف را خوب نگاه کنید.
نه بابا دوربین مخفی کجا بوده؟ اگر بود تا الان سه بار پیداش شده بود.
اوووهه! ترافیک را نگاه کن. تا سر چهارراه بند آمده! چرا از پلیس خبری نیست؟
به نظرت پلیس اگر بخواهد هم میتواند بیاید؟
یکی زنگ بزند به آتشنشانی!
آقا چه ربطی دارد به آتشنشانی؟ مگر جایی آتش گرفته؟
خیلی هم ربط دارد. آتشنشانی که فقط برای خاموش کردن آتش نیست. همسایهی ما توی توالت خانهاش سقط شده بود. نمیتوانستند در توالت را باز کنند بیرونش بکشند. زنگ زدند آتشنشانی آمد دو دقیقهای کشیدش بیرون!
باید زنگ بزنیم به پلیس ۱۱۰!
مگر دزدی کرده؟
شما چرا فکر میکنید پلیس فقط برای گرفتن دزد هستش؟
این چون سدّ معبر کرده باید زنگ بزنیم به شهرداری!
واقعاً متاسفتم که هنوز مردم مملکت ما نمیدانند برای چه کاری باید به کجا زنگ بزنند!
شما که میدانید بگویید ما هم یاد بگیریم!
چون خیابان را بند آورده باید زنگ بزنیم پلیس راهور!
بیخیال بابا، اُسکلمان کردی؟
....
مردم همینجوری دارند بحث میکنند که دختر به ساعت مچیاش را نگاه انداخته و از جایش بلند میشود. سپس چادر نیمهراهش را از سر برداشته و مانند یک دستمال مچاله کرده و به سمتی میاندازد. با چشمهایش در لابلای مردم به دنبال کسی میگردد تا اینکه مرد میانسال خوشتیپی را پیدا میکند.
استاد خوب بود؟ نقش را گرفتم؟
واقعاً عالی بود، عالی. این نقش راست کار خودت است!
مردم ترافیک را فراموش کرده و برای گرفتن امضاء به سمت دختر مو بلوند و خوش قد و بالایی که قرار بود به زودی سلبریتی شود و استادش که گویا کارگردان معروفی بود، خیز برداشتند!
مردی که شاهد رفتار مردم بود و هیچ اشتیاقی برای گرفتن امضاء نداشت. به علامت تاسف سرش را تکان داد و پس از گفتن این جمله آنجا را ترک کرد: «راست گفتد، خلایق هر چه لایق!»
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیمکتهای خالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان | آلزایمر
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان | برادرِ مرگ