احمد سبحانی "کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir پستهای احمد سبحانی در انتشارات داستان های احمد سایر پستها در ویرگول احمد سبحانی در داستان های احمد ۴ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان یک خواب عجیب. نیمههای شب از خواب پریدم، کابوس وحشتناکی دیده بودم، غرق سرد کل بدنم ر... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه داستان استارتاپی که راه انداختم... خوشبختانه بعد از چندین سال تلاش و زحمت تونستم استارتاپ خودم رو راه بند... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه پس از نابودی بشر چه شد؟ سال 4020 با یک اتفاق عجیب شروع شد. یک ویروس ناشناخته به ابرسرور چین حم... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۱۱ دقیقه داستان کوتاه: ماجرای محله فقیرما خانهی ما در محلهای از محلههای پایین شهر بود. محلهای فقیرنشین ولی ت... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان کوتاه: بلایی به نام باران باران شدیدی بود. از آن طوفان های وسط تابستان. که یکباره و بی هوا شروع... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان کوتاه| کوری در پسِ پردهی ادراک حقیقت پس از بینایی:کور به دنیا آمده بودم. پس از تولدم با اینکه هزینه ی بسیار... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه داستان طنز: امیرکبیر روزی روزگاری در گوشه ای از این دنیای پهناور امیرکبیر نامی دیده به جهان... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: زیرزمین متروکه و باغچه. (ویژه هالووین) تازه به تهران آمده بودیم. من و برادرم یک کار خوب پیدا کرده بودیم و قصد... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه چطور پرواز را آموختم؟ من ترس از ارتفاع دارم. می ترسم جای بلندی قرار بگیرم، هنگامی که از ارتف... احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: راننده تاکسی از وقتی اومده بودم اینور دنیا دیگه هیچی برام اون رنگ و بوی سابق رو ندا... ‹ 1 2 3 ›
احمد سبحانی در داستان های احمد ۴ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان یک خواب عجیب. نیمههای شب از خواب پریدم، کابوس وحشتناکی دیده بودم، غرق سرد کل بدنم ر...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه داستان استارتاپی که راه انداختم... خوشبختانه بعد از چندین سال تلاش و زحمت تونستم استارتاپ خودم رو راه بند...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه پس از نابودی بشر چه شد؟ سال 4020 با یک اتفاق عجیب شروع شد. یک ویروس ناشناخته به ابرسرور چین حم...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۱۱ دقیقه داستان کوتاه: ماجرای محله فقیرما خانهی ما در محلهای از محلههای پایین شهر بود. محلهای فقیرنشین ولی ت...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان کوتاه: بلایی به نام باران باران شدیدی بود. از آن طوفان های وسط تابستان. که یکباره و بی هوا شروع...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان کوتاه| کوری در پسِ پردهی ادراک حقیقت پس از بینایی:کور به دنیا آمده بودم. پس از تولدم با اینکه هزینه ی بسیار...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه داستان طنز: امیرکبیر روزی روزگاری در گوشه ای از این دنیای پهناور امیرکبیر نامی دیده به جهان...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: زیرزمین متروکه و باغچه. (ویژه هالووین) تازه به تهران آمده بودیم. من و برادرم یک کار خوب پیدا کرده بودیم و قصد...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه چطور پرواز را آموختم؟ من ترس از ارتفاع دارم. می ترسم جای بلندی قرار بگیرم، هنگامی که از ارتف...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۵ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: راننده تاکسی از وقتی اومده بودم اینور دنیا دیگه هیچی برام اون رنگ و بوی سابق رو ندا...