علیرضا·۱ سال پیشبارانِ سیاه | پارت 5 | تبدیل قاتل به آدمکشبارون کوله پشتی خاکستری را روی شانه اش انداخته بود و یک ساک اسپورت نارنجی رنگ با طرح آدیداس هم دستش بود که لباس هایش را در آن گذاشته بود…
علیرضا·۱ سال پیشبارانِ سیاه | پارت 4 | زندگی جدیددر راه پله ها در حرکت بودند. کارلا جلوتر می رفت و بارون آرام پشت سرش راه می آمد. گاهی می دید کارلا به پشت سر نگاه می کند و با نگاهش…
علیرضا·۱ سال پیشبارانِ سیاه | پارت 3 | فرشته نجات، فرشته مرگ.انگار روز های قبل در حال تکرار بودند. دوباره در اتاقش مسیری را می رفت و بر می گشت؛ به صدای باران گوش می داد و پایش را روی کف پوش می کوبید.…
علیرضا·۱ سال پیشبارانِ سیاه | پارت 2 | دسته گل رز سیاهشب به سختی خوابید. قبل از خواب چند قرص آرامبخش خورد ولی بی فایده بود. کابوس هایش به حداکثر رسیده بودند…
علیرضا·۱ سال پیشبارانِ سیاه | پارت 1 | قتل با خودکار آبیصدای رادیو خش داشت ولی پیام واضح بود، پیش بینی هواشناسی این بود که این باران تا سه روز دیگر پیوسته ادامه خواهد داشت. در طول اتاق قدم می زد…