Ali Goodarzi·۱ ماه پیشداستان: غریبهشب بارانی بود. جو برای خوردن غذا به مینی رستوران سر کوچه خانه اش رفت. گارسون برای گرفتن سفارش کنار میز جو امد و گفت: چی میل دارید قربان؟ جو…
Karma·۲ ماه پیشبنشین کنارم...حس غریبیست کنارت بودن از نفس هایت تغذیه کردن است از واژگانت استفاده کردن چه قدر عجیب است دوست داشتنت
علی رفیعی وردنجانی·۴ ماه پیشتاملی بر سریال غریبهغریبه ساخته سروش محمدزاده اثری بازآفریده شده از یک درامِ سطحی با اُلگویی متقلب از «گاندو»ی جواد افشار است. البته عباس نعمتی، آنطور که شنی…
Saeed Hasani·۱ سال پیشسکوت با عطر ویرانگینگاهش را که از شما می دزدد به ناکارآمدیِ خود درسبز کردن کلام به غنچه هایش پی میبرید. از دست دادن نگاه هایش، همچون مصیبت بزرگی شما را لکه دا…
بیگانه.·۲ سال پیشفرزند باران~حس میکنم بیگانه ام...نسبت به همه چیز.. نسبت به این دنیای عجیب...حس میکنم به اینجا تعلق ندارم و از ساکنانش بیزارم..حس میکنم چیزی گم کرده ام…
شاهین تحریمی·۳ سال پیشغریبهمرا با خود از این شلوغی ببر و نپرس کجا!نپرس،که هیچ جوابی قدر این گمگشتگی،عاشقانه نیست بانو؛آخ که گر دانی چقدر سخت است جمله در وصفِ تو شعر…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشگمشده در خویشوقتی برای اولین بار به شهری وارد میشوم، خیابانهایش، مردمش، طرز راه رفتن و رانندگیشان، حتی نقشه خیابانها و تقاطعها، مغازهها، و خلاصه ه…
امید کارگر·۴ سال پیشداستان نانوشتهوارد کافه میشوییک میز آرام و دنج پیدا میکنیو خرسند از ایدهی نابی که برای نوشتن داستانت به ذهنت آمده پشت میز مینشینییک لیوان چای سفارش می…