شیوا کاظمی·۱۰ ماه پیشوقتی، مادرم!مادرم وقتی دوختن یک لباس را آغاز میکند به امید خدا و با هزار جور نذر و نیاز سال ۱۴۰۴ همین موقع تمامش میکند.هرچند کمی اغراق کردم ولی ماد…
Pantea·۱ سال پیشخستمامروز دیگه احساس میکنم هیچ قدرتی ندارم ، حس میکنم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ، دیگه حوصله هیچ کاری و ندارم ، یه بغضی داره خفم میکنه ، دل…
شاهرخ خیرخواهدر،نویسنده رمان مقاله ،وآرایه های ادبی·۲ سال پیشبعدسالها#بعدازسالهامنومادرم_درنمازصبحبه نمازصبح بازگشتمساده و بی آلایشیک قنوت بستم ازنمازجعفرطیارهم طولانی تر!همه را دعاکردممادرم که وقت عروجش خبرم…
jack·۲ سال پیشراجع به مادرماین رو در ابتدای امر بگم که مادرم رو دوست دارم مثل اکثر آدم ها. البته که درک میکنم بعضی ها ممکنه تا حد مرگ از مادرشون متنفر باشن. تا یه زما…
الیاس امیرحسنی·۳ سال پیشمادرم یک درّ یکتاست:الیاس امیرحسنیمادرم یک درّ یکتاست:الیاس امیرحسنیمادرم شاید خجالت می کشد چون خودش را زود قایم می کندای بمیرماولباس خوب و زیبایی ندارددست هایش بی النگوستگر…
زینب یحیی پور گراکوئی·۴ سال پیشمینا و من 1امروز من به مادرم گفتم: مامان میشه امشب بریم خونه مینا؟مادرم گفت: باشه.من ناهارم را خوردم.نزدیکای غروب بود.مشقامو ننوشته بودم.گفتم: وای! فر…
زینب یحیی پور گراکوئی·۴ سال پیشمعصومه و منامشب، مادرم، معصومه و مادرش را دعوت کرد. من با معصومه دوست نیستم، اما مادرم با مادر معصومه دوست است، من هم به معصومه سلام می کنم.معصومه و م…