???????درکنج داستان نویسی·۳ سال پیشکایوت ( قسمت هفدهم )اوفف فردا روز مهمیه دوتا کلاس مهم دارم امیدوارم خواب نمونم وجدان : خو به جای چت کردن و گشتن توی یوتوب برو بخواب تا خواب نمونی+: خوابم نمیاا…
???????درکنج داستان نویسی·۳ سال پیشکایوت (قسمت شانزدهم)بلا وقتی من رو رسوند گفت _: نه انگار تو کاخ زندگی نمیکنید الکی ذهنمو مشغول کردم +: بله دیدی ؟! راضی شدی ؟ مورد پسند واقع شد ؟_: بلی بلی با…
???????درکنج داستان نویسی·۳ سال پیشکایوت ( قسمت چهاردهم )از زبان دیانا: تابستون با تموم خوبی و بدی هاش تموم شد چند تا اتفاقی که افتاد این بود که مجبور شدیم چند بار بی بی رو برای بالون زدن ببریم و…
???????درکنج داستان نویسی·۳ سال پیشکایوت ( قسمت یازدهم )از زبان دیانا :نزدیکای شب بود که از خواب بیدار شدم ، همه بدنم کوفته شده بود و درد میکرد . تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم تا حالم جا بیاد ، بع…