R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشهفت پسر7(پارت آخر)این هم پارت آخر داستان جدیدِ جنایی ام.امیدوارم باب میل بوده باشد .وما ماندیم و خدای نامک و پگاه?
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشهفت پسر6نوروزی درحالی که شال مشکی رنگش را سر می کرد گفت:نه،من فقط احتمالات احمقانه را رد نمی کنم.-باید این کار را بکنی؟!-می تواند درست باشد!با ناام…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشهفت پسر5نگار روبروی تخته وایت بردش روی زمین نشسته بود و ماژیک را در میان انگشتان شصت و سبابه ومیانی اش به گردش درمی آورد و سخت در فکر بود.اطلاعات ج…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشهفت پسر۴-با حالت چهره ات حدس می زنم به آنچه میخواستم رسیدی!نگار باحالتی حق به جانب این حرف را گفت اما تاحال بد مرا دید از صندلی کرمی اش بلند شد و م…
R.Daneshmand·۱ سال پیشهفت پسر۳تلفن را قطع کرده بود.دوباره منتظر ماشین ایستادم و درحالی که درجیب های دنبال کلید می گشتم در دل به دوست عزیزم ناسزا نثارش می کردم.در زمانی…
R.Daneshmand·۱ سال پیشهفت پسر۲بعد از بررسی مکانی که جسد پسر بچه پیدا شده بود دور تر از خانه ویلایی ایستاده بودیم و منتظر نگار بودیم. بیشتر از نیم ساعت گذشته بود و هنوز پ…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشهفت پسربه نام خداوند رنگین کماناز اتاقم بیرون آمدم و به او صبح بخیری گفتم.با حواس پرتی خاص خودش جوابم را داد.نگاهش به مانیتور لپ تابش بود و باذوق…