Hooman Torki·۶ ماه پیشمیگذرد و ما قدر نمیدانیمچطور گذشت ؟ هیچ،پوچ....... چیزی به یاد ندارم فقط گذشت و کمی خستگی روی دوشم دارم.دوازده سال گذشت و هجده ساله شدم.هیچ،پوچ تمام شد .نه پولی دا…
سبیوگه·۲ سال پیشلحظه نگاری 17202سطر های کتاب کم کم جلوی چشمانم جلو عقب می روند و کم و زیاد می شوند. خواب ناگهان به سراغم می آید و به چشم هایم حمله می کند. چند دقیقه ای را…
سبیوگه·۲ سال پیشوکتور و سالومون / سکوت ، سکوت و صدامنتظر می شود که برگردد، ولی بر نمیگردد.منتظر می شود که برود، ولی نمی رود.منتظر می شود که چیزی بگوید، ولی نمی گوید.سالومون سکوت میکند. سکوت.…
سبیوگه·۲ سال پیشکالیگا و چابلو / اپیزود صفرکالیگا میدود و چابلو می نشیند.روی صندلی زوار در رفته ی آشپزخانه پشت میز تک نفره ی کوچکی که به واسطه ی یک صندلی اضافه به زور دو نفره شده. چ…
جاناندرعتیقه فروشی احساسات·۲ سال پیشمعلق ...هنگامه ی شب است ، چاره ایی جز نوشتن برای حال نامعلوم نیافته ام ...حال نامعلوم میدانی چیست... ؟تجربه کردی ...؟بین زمین و آسمانی ، دلت گرفته…