امید درویش زادهدرامیدنویس·۳ سال پیشبادکنک طلاییبادکنک طلاییبادکنک طلایی ، در هوا چرخ میزد.از سوی دست سیما به سمت دستان سامان می رفت.دو کودک خندان و شادمان بازی میکردند.و من در حال درس خ…
امید درویش زاده·۳ سال پیشبادکنک زرد لای درختانبه نام خدابادکنک زرد لای درختانبادکنک زردی از چوب بادکنکهای بادکنک فروش به هوا رفت.دنبالش دوید و بچه ها هم که این صحنه ا دیدند با شور و ش…
امید درویش زادهدرامیدنویس·۳ سال پیشجنگ جنگ است.به نام خداجنگ جنگ است.جنگ است دیگر بی رحم، خشن و بی احساس. گلنگدن اسلحه را کشیدم زودتر از او . صدای گلنگدن برایم مانند صدای فریاد پدر بودکه…
امید درویش زادهدرامیدنویس·۳ سال پیشدعوای دو خر و میانجی گری بیجای گرگخری با خر دیگر سر شاخ شده بود و دعوا می کردند. گرگ آمد میانجی گری کند و دعوا را فیصله دهد . میان دو خر قرار گرفت تا ابتدا جلوی دعوا را بگی…
امید درویش زاده·۳ سال پیشاتاق بیست اطلاعات یا روایتهای آن روز که شبیر به آغل آمدبه نام خداوند کریماتاق بیست اطلاعاتیاروایتهای آن روز که شبیر به آغل آمد.شهرداری اعلام کرده بودآن اصطبل قدیمی در طرح است و باید ویران و حیوا…
امید درویش زادهدرامیدنویس·۳ سال پیشجنگ برابرجنگ برابربه نام خدالشگریانی در دو صف دو تایی صف آرایی شد. در زمین مربعی به وسعت 64 مربع کوچک تر به اندازه ایستادن یک سوار یا یک پیاده یا یک…
امید درویش زادهدرامیدنویس·۳ سال پیشآشغال زارها (داستان مینی مالیستی)آشغال زارها[ (داستان مینی مالیستی)کاش میشد دنیا را به آشغالزاری بزرگ تبدیل کرد. آشغالزاری که هر چیزی بخواهی در آن پیدا میشود؛ سکههای پ…