maha.nevesht·۳ سال پیشرنج آینده«کسیکه از رنج آینده میترسد؛هم اینک از ترس خود در رنج است.»قدم هایی نامطمئنزانوان لرزاندلدردهای مکررناخنهای کوتاهی که دیگرنمیتوان چیزی از آن…
maha.nevesht·۳ سال پیشکمال در حال فرار است!عطری که دوستش داری را بیشتر استفاده می کنی و طبیعتا زودتر تمام می شود.ساعت هایی که در آن بیشتر لذت میبری و زندگی را به معنای واقعی حروفش در…
maha.nevesht·۳ سال پیشچیزی که تا ابد باقی می ماند.با حرکت عقربه های ساعت،ثانیه ها دقیقه ها و ساعت ها می گذرند. قدم ها که یکدیگر را به مقصدی هر چند کوتاه تنها می گذارند زندگی را پشت سر می گذ…
maha.nevesht·۳ سال پیشعاشقانهی صلح و جنگمی نویسیم.از زمین و زمان.از آمده ها،رفته ها،خاطره ها.از من،تو،او ،شما و ایشان.از یاد می بریم خودمان را...اما از زبان دیگری ها چنان می نویسی…
maha.nevesht·۳ سال پیشغمگینی؟حالا که چشم هایت آبشاری ست و تو آن تماشگر هیجان زده در تماشای آن نیستی؛در این لحظه که حرف هایت باران می شوند بر سر بی گناهان خیابان می ریزن…
maha.nevesht·۴ سال پیشابر و بهارابر میبارد...آرام و معصوم..اشک هایی متعلق به چشم هایی به پاکی آسمان:)میبارد بارد برای معشوق...ساده و بی ریا!ابر لیلی ست یا مجنون؟مگر فرقی ه…
maha.neveshtدربرترینها·۴ سال پیشتنها تر از تنهاییآنگاه که بر آمد از آسمان دست های او،دانه ای بود کوچک تر از هر دانه ای.آرام بود و تنها...و حالا از آن مرداب کوچک دست های هستی به درون خاک لغ…
maha.nevesht·۴ سال پیشاسمان میروداسمان میرود.زمین مانده است.روز ،روشن و شب تاریک است.ابر ها اما هنوز هم اینجانشسته اندبه تماشااو میچرخداو میرقصداو نوازش را از سر دست آسمان…
maha.nevesht·۴ سال پیشسنتوریسنتوریست؛بنواز...سریع مضراب هایت را روی سیم ها بالا و پایین ببر.جلو برو.قصه زندگی بنواز!...آرام تر ،مینوازد...قدم هایش را روی شن های مرطوب…
maha.nevesht·۴ سال پیشسخت ترین کار دنیاچشم هایش را بست...دست هایش را بالا برد...خورشید را نگاه کرد...و......شکست خورده بود؛غمگین بود ،اما آرام...چشم هایش ابشاری بی استراحت بودند،…