فاطمه عزیزخانی·۱۰ ماه پیشمجنونذهنش آنقدر مشوش شد که سیاهی و سپیدی را تمییز نمی داد. افکار پراکنده، غم های قدیمی، حسرت های کهنه ، با چاشنی اضطراب ، آش مسمومی شده بود که ذ…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرمبتلا به نوشتن...·۳ سال پیشمثل همه مرگ ها...در حضور دیگران گریه نمیکنیم زیرا از درک نشدن میترسیم مدتی است اشک هایمان در خلوت هم جاری نمیشوند... ما از درک کردن خودمان هم عاجز مانده…
دریای مواج·۳ سال پیشسکون و سکوتِ خانهسکون و سکوتِ در خانه را دوست دارم. بی وزنی مطلق و آرامشِ پایداری که با بی تعلقی به همه جا شکل میگیرد. به اینکه من یک موجود هستم که در کمال…