آقایی که گُل گلایل شد. سپیدهدم. باران بهاریِ شب گذشته تا همین دقایق قبل در حال باریدن بود و اکنون اندکی از قطع شدن آن میگذرد. خورشیدِ درحالِ طلوع، ابرهای تکهتک…
اولین دقایق تولد پس از یک طوفان طولانی، بر روی شنهای ساحل، از حال رفتهام. به سختی چشمانم را باز میکنیم. پیرامونم جز شن و ماسه چیزی نیست. چند باری تلاش می…
پنجاه سال پس از قرنطینه خمودگی پیری در زندگی تو سرتاسری شده است. صدای آهنگی که در جوانی به آن گوش میدادی، فضای نیمه تاریک خانه را پر کرده است. می خواهی چیزی بن…
مینیمالی برای مِی وقتی در آپارتمان را باز کردم، تاریکی به سمتم یورش آورد. از سکوت سراسری خانه وحشت کردم. چندباری همسرم را صدا زدم. جوابی نیامد. سراسیمه به سم…
جَنگ مینیمال دو تا لیوان چای آورد. یکی واسه خودش یکی واسه من. کنارم نشست و بدون مقدمه برگشت گفت:"ولی جنگ بشه خیلی خوب میشه"در حالی که تعجب کرده بودم و ا…