از بابت وقوع لحظه های خوب در زندگیم، خدای عزیز رو شکر می کنم و حال خوش برخی از این لحظه ها رو با شما تقسیم می کنم:
حسین به ما ثابت کرد که خرگوش ها هم لُپ دارند، اینجا داره لُپ های فرزالله رو می کشه!
دغدغه ی این روزهای حسین اینه که آیا فرزالله می تونه روی دو تا پاش راه بره؟!
البته یه پیشرفت هایی هم داشته!
۱۲۵ قدیمی با کوله باری از خاطره که بعد از هژده سال دوباره داره جور بی ماشینی این روزامون رو می کشه! حسینم مثل پسر اولم، این موتور رو خیلی دوست داره. ولی قول گرفته وقتی بزرگ شد یه موتور نو براش بخرم!
دیوار خونه ی قبلی مون که حالا دیگه چیزی از در و دیوارش نمونده!
تابستون سال پیش به همراه پسر بزرگم، داشتم می رفتیم دکتر که با این منظره روبرو شدیم. حتماً مشابه این منظره که نشونه ی تاب آوری طبیعته رو بارها و بارها دیدید. همیشه برام سوال بوده که این گیاه های نرم و نازک، چه جوری از لای این آجرهای سفت و سخت عبور می کنند؟!
این بُزی که داره به دوربین نگاه می کنه هیچ ارتباطی با اون بزِ خیانتکار نداره. مادرِ این بُز متاسفانه بعد از زایمان از دار دنیا رفت و پدر عزیزم جور مادر این بُز رو کشید! حالا این بُز هر آدمی رو که می بینه فکر می کنه، مادرشه! دلتون به حال اون بزی که بسته است، نسوزه. اگر می شناختیدش، دل نمی سوزوندید!
دیوار حیاط خونه ی قبلی!
اینقدر درگیر جرّ و بحث بودند که نفهمیدند کسی داره ازشون عکس می گیره. شایدم فهمیده بودند، داشتند فیلم بازی می کردند!
هنوزم نمی تونم بفهمم چرا همه می خوان برن دریا؟ خداوکیلی ببینید این کویر چقدر زیباست؟! اینجا جزو کویرهای لوته که به دلیل بارش های خوب، رنگ سبزی به خودش گرفته. (عکس حوالی عید سال گذشته، در اطراف یزد، گرفته شده)
تو خونه تون بنفشه ی آفریقایی دارید؟ نه! پس دلتون به چی خوشه؟!
سرو آزادی که نماد مقاومت و تاب آوری در کویره.( شهرستان تفت)
حسین در حال دروازه بانی. این تن بمیره دروازه به این قشنگی دیده بودید؟! (آبان سال گذشته. شهرستان تفت)
ساختمان در حال بازسازی با بادگیرهای خوشگل. (شهرستان تفت)
کسانی که گذرشون به چهار راه دانشکده ی کرج افتاده حتماً این درخت زبون بسته که به ویترین آقای دستفروش، تبدیل شده رو دیدند. چیزی نمونده بود که سر گرفتن این عکس دعوامون بشه! (به گمونم کمر این درخت، به خاطر اون حلقه ی لعنتی باریک شده باشه!)
حسین لباسش رو تن عروسکش کرده!
یکی دو روز مونده بود به تخریب خونه ی قبلی. با اجازه ی صاحبخونه یه عکس از این درخت انار گرفتم. این درخت انار رو از یه دونه ی هسته ی انار عمل آوردم. همه می گفتند هسته ی انار، به این راحتی ها، درخت نمی شه. درختم بشه، میوه نمی ده. هم درخت شد. هم میوه داد. چه میوه هایی! (کثیفی حیاط به خاطر اینه که خونه آماده ی تخریبه!)
تگرگ بهاری. در آخرین روزهایی که در خونه ی قدیمی ساکن بودیم. خیلی شانس آوردیم درختا رو سرما نزد.
اثاثیه های با ارزشمون رو به صورت وی آی پی و با این خودروی مخصوص بردیم! چرا مردم اینقدر تعجب می کنند وقتی شما رو در حال اسباب کشی با این می بینند؟! دم پسر بزرگم گرم که خیلی از اثاثیه هایی که برام با ارزش بود رو بدون توجه به نگاه مردم، با همین وسیله بُرد. البته یه کم غُر زد. ولی حق داشت!
با اینکه دیگه به بنده هیچ ربطی نداشت. از صاحبخونه، قول اخلاقی گرفتم که وقتی خواست خونه رو بکوبه و آپارتمان کنه، به درختا کاری نداشته باشه. قول داد. هر روز می رم سر می زنم تا یه وقت زیر قولش نزنه. امروزم رفتم. دیدم هنوز سر قولش مونده. دمش گرم.
هی بگید یه عکس از خودت بذار ببینیم چه شکلی هستی. اینم عکس خودم! این عکس، اوایل اردیبهشت همین امسال گرفته شده. البته عکس، بخشی از یک فیلمه که پسر بزرگم گرفته. ترافیک آزادراه کرج-قزوین رو می تونید توی این تصویر ببینید. شونزده هفده سال کنار این آزادراه زندگی کردیم. اونم در خونه ای که یه طرفش کلاً شیشه بود. شیشه هایی که دوجداره نبودند و جون می دادند برای عبور دادن انواع و اقسام صداها: آژیر آمبولانس، آژیر پلیس، آژیر آتش نشانی، تصادف های زنجیره ای و غیر زنجیره ای، ترکیدگی لاستیک، شل شدن نایلون های کشیده شده روی بار نیسان های آبی و...!
دو مطلب قبلیم:
قانون های غیر اساسی وضع شده از سوی دوستان عزیز که شاید بیشتر از خیلی از قانون های اساسی، به کارمون بیان!
یادش به خیر: مهم نیست کی نوشتمش!
بلغوریات قدیم!: پنج مطلب سومم در ویرگول.
چگونه بدون ورزش، کمر خودمون رو قوی کنیم؟!
مطالعه، آخرین اولویتی است که در ایران کتاب برای آن منتشر می شود!
چقدر ما با حالیم... خییییلی ما باحالیم...!
واکنش های خیلی معمولی برای اتفاق های کاملاً غیرمعمولی!
مطلب بعدیم:(به شرط حیات و دور ماندن از ممات!)
کارت زرد(۲)
حُسن ختام: