گفتوگو یا بحث و جدل پراکندهی زیر بین چند دوست با افکار مشابه و یا متفاوت که هفتهای یکبار، برای پیادهروی، به یکی از پارکهای تهران میروند، اتّفاق میافتد:
"الف" در حالیکه به چند خانم اشاره میکند: نه به اون شوری شور، نه به این بینمکی!
"ب" خطاب به "الف": آره واقعاً! چی میشه گفت؟
"پ" خطاب به جمع: آخ آخ عجب تیکههای ملسی! (با خنده) بچهها من از هفتهی دیگه خودم تنها میام پیادهروی!
"الف" به جمع: نه به اون موقع که طرف رو به زور سوار ماشین میکردن ببرن ارشادش کنن، نه به حالا که طرف هر جوری دلش میخواد میاد بیرون کسی هم نیست حتی یه تذکر بده! اون سه تا رو نگاه کن! ببین با چه وضعی دارن پیادهروی میکنن! بگو لامصبا سردتون نمیشه؟!
"ج" در حالیکه با غضب به خانمهایی که "الف" به آنها اشاره کرد، نگاه میکند: به والله اگر دست من بود، موهای اینا رو گره میزدم به سپر ماشینم، دور تا دور همین تهرون میچرخوندمشون!
"ب" خطاب به "ج": مرد حسابی این چه حرفیه داری میزنی؟ مگه داعشی هستی تو؟ این که از شور هم شورتره! آقای مثلاً مسلمون، نهی از منکر اینجوریه؟!
"ج" خطاب به "ب": نه اینجوریه که داری میبینی! ببین! فکر کردن اینجا لاس وگاسه! دو روز پیش رفتم نمایندگی ایرانخودرو، مگه ایران خودرو دولتی نیست؟ تموم خانوما سر لخت بودند. دیروز رفتم دندونپزشکی، از منشیها گرفته تا خانم دکتر همه انگار لباس شب برشون بود!
"پ" خطاب به "ج": شیطون بگو کجا میری دندونپزشکی مام بریم همونجا دندونامونو درست کنیم!
"الف" خطاب به جمع: من میگم این مسئولای فرهنگی ممکلت اگر به جای این که فقط حرف بزنند، یه کم عمل کرده بودن و با یه ذرّه خلاقیت، قبل از جلوگیری از هر منکری، خودشون یه چند تا معروف براش تعریف کرده بودن، کارمون به اینجا نمیکشید و وضعیت اینی نبود که داریم میبینیم!
"ج" خطاب به "الف": چی داری میگی؟ دوباره داری فلسفه میبافی؟!
"ب" خطاب به "ج": یه نفرم که بین ما دو تا کلمه حرف حساب میزنه مسخره میکنی؟! آخه این چه اخلاق بدیه که تو داری بشر؟!
"د" خطاب به جمع: به نظرم الان توی این اوضاع گرونی، وقت این کارها نیست. دوباره دلار رفته بالا، ماشین و خونه هم همینجوری داره میکشه بالا. کافیه به مردم گیر بدن تا صداشون در بیاد که شما اول برین این چیزا رو درست کنید بعد بیاید! میگید نه؟ برید به یکی از همین خانوما بگید ببینید چی میگن!
"ج" خطاب به "د": حالا چون این چیزا خرابه باید بزنن باقی چیزها رو هم خراب کنن؟! بعدشم اینا همش بهونه است تا این مملکت رو به گند بکشن. انقلاب زپرتیشونم، انقلاب جنسیه نه هیچ کوفت و زهر مار دیگهای!
"ب" خطاب به "ج": سفت و محکم میگن نیست ولی منم دارم به این نتیجه میرسم که هست! دیروز بعد از ظهر رفتم کرج به مادرم سر بزنم. توی خیابون چهارم چمن کرج چهار تا دختر دیدم که اصلاً شلوار پاشون نبود. باور میکنی؟ به خدا خودمم اگر ندیده بودم باور نمیکردم. یه تیشرت بر کرده بودند که به زور خشتک شورتشون میرسید. یکیشون اومد وسط خیایون به من سلام نظامی داد. فکر کنم به خاطر ته ریشم فکر کردم بسیجی مسیجیام! یه لندهور بیغیرت هم همراهشون بود. فکر میکنی ماشینشون چی بود؟ از این تویوتا هایلوکس دو کابینهای جدید که پنج شش میلیارد تومن پولشه! الان اینا مشکل اقتصادی دارن؟ اینا شمشیر تیز کردن برای بی بند و بار کردن جوونای مردم تا مخشون رو با این چیزها اشغال کنن. مملکتی هم که مخ جووناش با این چیزا اشغال بشه، اشغال خودشم آسون میشه!
"د" خطاب به "ج" و "ب": منظورم این نیست که حتماً همهشون درست میگن. ولی تا وضع اقتصاد خراب باشه، بهونه دستشونه دیگه. برای همین الان وقت بگیر و ببند نیست. باید ناچاری یه کم فیتیله رو بکشن پایین!
"پ" خطاب به جمع: البته به نظر من که هیچ مشکل خاصی نیست! (میخندد) ولی "د" راست میگه. به نظر منم باید صبر کنن. باید فیتیله رو بکشن پایین و به جای این کارها یه کم شادی به جامعه تزریق کنن. خودتونم میدونید که من از وضعیت خیلی هم راضیام! (همراه با نیشخند) راستی "ب" یادت باشه آدرس دقیق خیابونی که اون دافا رو توش دیدی رو حتماً بهم بدی!
"ج" خطاب به "پ": مرد حسابی تو مثلاً زن و بچه داری. سنّی ازت گذشته. یه کم خودتو جمع و جور کن.
"پ" خطاب به"ج": چیه مگه ما دل نداریم؟! بعدشم شما چرا بدتون میاد مردم شاد باشن؟
"ج" خطاب به "پ": مرد حسابی کی بدش میاد مردم شاد باشن. چرا فکر میکنی شادی توی ولنگاری و بی بند و باریه؟
"پ" خطاب به "ج": اون موقعی که امثال تو به این مردم سخت میگرفتید باید این روزا رو هم میدیدید. این فنری که به زور نگهش داشته بودید حالا ول شده داره میپره بالا و پایین، شما رو هم با خودش بالا و پایین میبره! آره عزیز جون اینجوریاست!
"د" خطاب به جمع: "پ" داره راست میگه الان باید به جامعه شادی تزریق کنن!
"ج" خطاب به "پ" و "د": خوشتون اومدهها؟ شادی تزریق کنن! شادی تزریق کنن! خُب شما بفرمایید این شادی رو چه جوری باید تزریق کنن؟!
"پ" خطاب به "ج": مثلاً به جای گشت ارشاد، گشت هِرهِر کِرکِر شاد راه بندازن!
"ج" با تعجب خطاب به "پ": گشت چی چی؟
"پ" خطاب به "ج": واقعاً نشنیدی؟! یا خودتو میزنی به نشنیدن؟ گفتم گشت هِرهِر کِرکِر شاد!
"ج" با تعجب بیشتر و کمی عصبانیت رو به "پ": اون موقع این گشتی که گفتی با این اسم مسخرهش باید چه کار کنه؟!
"پ" خطاب به "ج": باید چند تا آدم باحال و اهل دایره و تمبک رو سوار ونهای نیروی انتظامی کنن و هر جا که دیدن چند تا خانم بدون حجاب دارن راه میرن پیادهشون کنن، دایره و تمبک بزنن و فضا رو شادتر کنن. اینجوری نظر اینا به نیروی انتظامی بر میگرده و رسانههای خارجی هم دیگه نمیتونن بگن توی ایران دارن زنا رو سرکوب میکنن!
"ج" با نیشخندی زهردار خطاب به "پ": گرفتی ما رو؟! داری شوخی میکنی یا جدّی جدّی داری ایده میدی؟!
"پ" خیلی جدّی خطاب به "ج": کجای لحنم به شوخی میخورد؟!
"ج" با لحنی تحقیرآمیز خطاب به "پ": واقعاً خداقوت بابت این حجم از عقل و شعور و خلاقیت. اسم خودتم گذاشتی مسلمون؟ همین جوریشم نمیشه بی بند و باریی که مملکت رو برداشته رو جمع کرد! اونوقت میگی برن باهاشون بزنن برقصن؟!
"پ" با کنایه خطاب به "ج": وقتی میگن ایران قبرستون ایدههاست، یعنی همین! ایدهی منم هنوز دنیا نیومده چال شد! تو چرا فکر میکنی مسلمون حتماً کسیه که مثل تو فکر کنه؟
"ج" با عصبانیت خطاب به "پ": من نمیگم مسلمون باید مثل من فکر کنه، ولی آخه این چیزی هم که تو داری میگی به هیچ کجای اسلام نمیخوره!
"پ" با کمی خشونت خطاب به "ج": مرد حسابی کدوم کارمون به اسلام میخوره که حالا این یکی بخواد بخوره؟ بعدشم مگه توی این ممکلت همه مسلمونن؟ خیلیها دیگه فقط از مسلمونی، فقط اسمش رو دارن یدک میکشن! همین باجناق من خیر سرش مکّه هم رفته. دیگه همهتون خوب میشناسینش دیگه... !
"د" خطاب به "پ": این که داری میگی مردم به شادی نیاز دارن درسته، ولی نمیشه که با ون نیروی انتظامی برن مطربی کنن که مردم رو شاد کنن! در شان نیروی انتظامی نیست! هستش؟!
"پ" خطاب به "د": در شان نیروی انتظامی نیستش، در شان وزارت فرهنگ و ارشاد چی؟ اونا یه چند تا ون خوشگل و رنگارنگ رو بذاره برای همین کار. از هنرمندام استفاده کنن! خدا رحمت کنه مرتضی احمدی رو! الان اگر بود جون میداد برای این کارها! این آهنگشو یادتونه کک افتاده به تنبونم میخوام خودمو بجنبونم... !
"ج" خطاب به جمع: آقا از هفتهی دیگه اگر "پ" بیاد، من نمیام! خودتون بیاید!
"ب" خطاب به "ج": یه کم جنبه داشته باش. بچه که نیستی اینقدر زود بهت بر میخوره! داریم دو کلوم درد و دل میکنیم.
"الف" خطاب به جمع: دلمون خوش بود بچّههامون توی خونه کنارمون هستن و دیگه اتّفاقی براشون میافته. نگو همون گوشی همراه لعنتی که دستشون بود داشت کار خودش رو میکرد و همهجور اتّفاقی داشت براشون میافتاد!
"ب" خطاب به "الف": راست میگی به خدا، این گوشیا پدرمون رو در آوردن. توی خونه همهمون سرمون تو گوشیه! وقت نمیگذاریم ببینیم تو دلامون داره چی میگذره.
"الف" خطاب به "ب": یه جورایی بچّههامون رو گم کردیم. بچّههامون مثلاً کنار خودمونن، ولی در حقیقت گمشون کردیم! اونم یه جوری که دیگه نمیتونیم پیداشون کنیم!
"ب" خطاب به "الف": فقط بچههامون گم نشدن. ما خودمونم دیگه خیلی وقته که گم شدیم. اصلاً ما گم شدیم که بچههامونم گم شدن! اگر ما گم نمیشدیم، شاید اونام گم نمیشدن!
"ج" با نیشخند خطاب به "الف" و "ب": خدا وکیلی یه جوری حرف بزنین مام بفهمیم چی داری میگید؟
"الف" خطاب به "ج": الان تو میدونی وقتی بچههات و خانمت گوشی دستشونه دارن باهاش چه کار میکنن؟
"ج" خطاب به "الف": نه!
"الف" خطاب به "ج": الان بچههات و خانمت میدونن تو توی گوشی چه کار میکنی؟
"ج" خطاب به "الف": نه!
"الف" خطاب به "ج": پس هم تو اونا رو گم کردی، هم اونا تو رو گم کردن! حالا فهمیدی چی شد؟!
"ج" با عصبانیت خطاب به "الف": داری توهین میکنی؟ مگه من نفهمم؟ چه ربطی داره به گم کردن... !
"ب"خطاب به "ج": مرد حسابی چرا دنبال جر و بحث میگردی؟ راست میگه دیگه! زود بهت بر نخوره! حال و روز همهمون یه جورایی همینه!
"الف" خطاب به جمع: بعد از یک هفته سگ دو زدن، اومدیم خیر سرمون یه ساعت توی پارک پیادهروی کنیم، حالمون خوب شه. آقایون من از همهتون معذرت میخوام. اشتباه کردم سر بحث رو باز کردم! اونایی که باید به فکر باشن نیستن، اونوقت ما اینجا داریم میزنیم تو سر و کلّهی هم!
یادداشت پیشین:
عنوان یادداشت کاملاً احتمالی بعدی:
پهلوان ساندیس!