پسرک و ماهدرکنج داستان نویسی·۲ سال پیشمن و من ، ماه و جزیره (4)غرق نگاه به ماه و جشن و سرور ماهی ها بودم که امواج ریزی نگاهمو به خودش جلب کرد. انگار یه چیزی نا آشنا از دور به سرعت داشت نزدیک میشد.
پسرک و ماهدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشمن و من ، ماه و جزیره (3)هوا حسابی تاریک شده بود و چشمم جایی رو درست نمی دید.
پسرک و ماهدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشمن و من ، ماه و جزیره (2)یکم ترسیده بودم ، کمی آشفته با آینده ای مبهم با خودم فکر میکردم تا اینجا که واضح بود از الان به بعدشو چکار کنم؟
پسرک و ماه·۴ سال پیشمن و من ، ماه و جزیره (1)مدام با خودم می گفتم ول کن رها کن خودتو، دست از تلاش بردار الان تموم میشه و مدام با خودم در جنگ تسلیم شدن و ادامه دادن بودم و ناگهان ...
پسرک و ماهدرکنج داستان نویسی·۴ سال پیشمن و من ، ماه و جزیرهشاید براتون سوال بشه که من اینجا چکار میکنم؟ و باید بگم که همه چی از ۴,۳۹۲ ساعت پیش شروع شد...