در پستهای قبلی دو دسته از چهارگانههای افلاطون را مرور کردم.
دسته اول رسالات آپولوژی، کریتون، اوتیفرون و فایدون بود که در حوالی زمانی دادگاه سقراط به وقوع پیوسته بود.
دسته دوم رسالات لیزیس، لاخس، خارمیدس و آلکیبیادس بود که در مورد کشف مفاهیمی مثل زیبایی و خویشتنداری بود.
امروز دسته سوم را شروع میکنم که شامل کتابهای پروتاگوراس، گرگیاس،کراتیلوس و سوفیست است. به نظر میرسد این مجموعه از نظر محتوایی به سخنوری و سوفیستها میپردازد. با این مقدمه کوتاه به سراغ اولین رساله از این مجموعه میروم: پروتاگوراس.
پروتاگوراس یکی از سخنوران معروف در دوره سقراط بوده است و آنچنان که افلاطون لحن او را منعکس کرده است احتمالاً شاگردان بسیار داشته است. در این رساله سقراط با او به بحث میپردازد تا مشخص شود چیزی که او به شاگردان میآموزد دقیقاً چیست. در این مسیر بحث بسیار شاخهها مییابد که میل دارم به اغلب آنها اشاره کنم.
سقراط با دوستش در حال صحبت است که بحث به جایی میکشد که سقراط میگوید: "تو را به خدا سوگند میدهم شرم نداری که در نزد یونانیان به سوفیستی شهره شوی؟" و دوستش قسم میخورد که شرم دارد!. این مکالمه وجود تناقضی را در آن دوران آشکار میسازد. از سویی جوانان شهر شاگردان سوفیستهای مختلف میشوند و مردم برای شنیدن سخنرانی سوفیستها سر و دست میشکنند، از سویی دیگر سوفیست شدن را مایه شرمساری میدانند!
سقراط در ادامه صحبتش به کیستی سوفیست میپردازد و نتیجه این میشود که:
سوفیست شاگردانش را در سخنوری توانا میسازد. سوفیست مانند کسی است که غذای روح میفروشد و باید مراقب بود مانند کسانی نباشد که غذای تن میفروشند ولی غذای آنان قوت واقعی را ندارد و برای تن سودمند نیست!
گویا سقراط به این موضوع معترض است که اگر در پی تغذیه روح هستیم باید غذای سالم آن را بشناسیم نه اینکه به هر که مدعی ارائه غذایی مناسب شد اعتماد کنیم و خود را به دست او بسپاریم.
پروتاگوراس از آنجا که در سخنوری چیرهدست است در ابتدا با خطابههای طولانی تنها سخنران جلسه میشود ولی سقراط اعتراض خود را با چاشنی سیاست و لفاظی به او اعلام میکند و درخواست میکند به جای خطابه به بحث و سوال و جواب بپردازند؛ در این مسیر به دنبال کشف آموزه اصلی پروتاگوراس هستند.
در بحث ابتدایی پروتاگوراس ادعا میکند آموزه اصلیاش کشورداری است و سقراط در ادامه سوالاتی در این مورد میپرسد از جمله اینکه:
-آیا کشورداری آموختنی است؟
-چرا کشورداران بزرگ برای سایر امور فرزندان خود آموزگار میگیرند ولی برای کشورداری آنان را به آموزگار نمیسپارند؟
و پروتاگوراس هم مفصل به این سوالات پاسخ میدهد که اگر دوست داشتید میتوانید این مباحث را مطالعه کنید. آنچه برای من جذاب است اینجاست که سقراط از سخنان خود پروتاگوراس نکتهای را انتخاب میکند تا ابهام ذهن خود (در واقع نگاه خود) را بیان کند.
پروتاگوراس میگوید زئوس، خدای خدایان، شرم و عدالت را به تساوی به همه مردم داده است و نیز خویشتنداری و دینداری را. سقراط میخواهد بداند همه اینها یک چیزند یا چند چیز. در واقع سقراط معتقد است اگر ماهیت این قابلیتها را ندانیم نمیتوانیم در مورد آموختنی بودن یا نبودن آنها نظر دهیم بنابراین نمیتوان حتی متوجه شد که آموزش آنها دارای کیفیت مطلوب هست یا خیر.
در ادامه بحث، پروتاگوراس بیان میکند که قابلیت یک چیز واحد است و عدالت و خویشتنداری و دینداری اجزای آنند. اجزایی که هر کدام مشخصات خود را دارند مانند اجزای صورت، یعنی در عینی که اجزای یک کل هستند با هم شباهتی ندارند.
در اینجا سقراط استدلالی میآورد که من نمیتوانم قبولش کنم. او قصد دارد بفهماند که مفاهیمی چون دینداری و عدالت به هم شبیه و چه بسا یکی هستند. میگوید:
عدالت موافق حق است و دینداری نیز همین است پس عدالت عین دینداری است و برعکس!
پروتاگوراس هم مثل من به این حرف اعتراض میکند ولی چون کمی عصبانی شده است و سقراط از تنش در بحث دوری میکند این موضوع را رها میکنند و سراغ بحثی دیگر میروند. ولی من میل دارم کمی در این مورد سوال کنم.
پرسشهای دیگری هم دارم:
کاش در این زمان نیز سقراطی داشتیم که حوصله این حرفها را داشت... درست است که تند بود و سمج ولی ذهن را میگشود و من خواهان شنیدنش بودم.
ادامه پروتاگوراس در پست بعدی...