ستایش باقری·۱ ماه پیشکوچههای دلتنگیگفتم: «شهر انگار کوچیک شده!»ابروهایش را در هم کشید و به دیوار آجری و قدیمی پشتش تکیه داد و گفت:«ما بزرگ شدیم.»آخرین باری که او را اینقدر جد…
ستایش باقری·۵ ماه پیشیادآوری یا فراموشی؟!پای حافظهام بدجوری لنگ است، گاهی اصلا خاطراتی که دوستانم تعریف میکنند را به یاد نمیآورم. میگویند: یادت هست آن روز...؟و من گیج و وا رفته…
ستایش باقریدرمدرسه+من·۵ ماه پیشتوپی که وارد دروازه نشد...آرام قدم برمیدارم، سخت اطراف را میپایم تا آن چیز گردِ زرد رنگ را پیدا کنم، هوا بدجور مهآلود است، سکوت این درهی سبز گاه برایم ترسناک می…
ستایش باقری·۵ ماه پیشقایق کاغذیعجب بارانی! آدم را به زور سوار ماشین زمان میکند و میبرد به روزهای دور.آن روز که آسمان شکم پاره کرده بود و خشمگینانه رعد و برق میزد، به ی…
ستایش باقری·۹ ماه پیشآش رشتهی مادربزرگنور اجازه نمیدهد تا پلکهایم را باز کنم و به آسمان نگاه کنم. چشم بسته جلوی پنجره در برابر نور مینشینم.دیشب باران داشت سقف خانهی پدربزرگ…
ستایش باقری·۱ سال پیشباران میبارید...باران میبارید، جوری بیامان میبارید که آدم فرصت نمیکرد سرپناهی پیدا کند و زیرِ آن برود. چارهای نبود، من هم که از خدام بود زیر چنین بارا…
ستایش باقری·۱ سال پیشاکنونزندگی همین لحظه است. همین لحظه.مدام در سرم این جمله را تکرار میکردم تا بیشتر از قبل درک کنم و یاد بگیرم که تنها چیز نقدی که دارم، اکنون اس…
ستایش باقری·۱ سال پیشآرزوی منهمیشه این دلِ واموندهی من، رفاقتش با عقلم تیره و تار بود؛ بهتره بگم اصلا رفاقتی نبود. عقلم هم که ماشالله بیشتر اوقات پای تصمیمگیریش لنگ ب…
ستایش باقری·۱ سال پیشسالگرد ازدواجده سال از عقدمان میگذرد و من طبق عادت سالانهای که دارم پایبندم و از خود میپرسم که آیا او انتخاب درستی بوده؟ آیا من انتخاب درستی برای او…
ستایش باقری·۱ سال پیشانتظارِ امیدفروغ میخواندم آنلحظه که دیدمش، چشم از واژهی عشق که برداشتم بلافاصله او را دیدم. خط نگاهِ او وصل میشد به عشق. نشسته بودم اما دلم تمام ق…