پروازی از ایستگاهِ حمام! دستم را دراز کردم و از انبوه کلمات، دستهای را بیرون کشیدم که از این قرار بودند:
سادهی سادهی ساده از پشت شیشهی لکهگرفتهی عینکم، زُل زده بودم به تصویر مرلین مونرو، در فیلمی که « blonde » نام داشت.
عاقبتبخیری با یک عصای چوبی در دست راست و در دست چپ، یک چوبدستی که به عنوان عصای کمکی استفاده میکرد...