اضمحلال·۵ سال پیشمن از تمام سرزمین های شمالی و جنوبیمآه ای انسان مهجور ، ای رمنده از آرامش در تو هیچ اصالتی وجود ندارد.آنگاه که می پرسی اصالتا اهل کجایی؟ من کل جنگ ها، کوچ ها، بیماری ها، مردگا…
اضمحلال·۵ سال پیشاو مرا به سیاهی کشانداز کِی ؟ یادم نیست . کمی قبل از او بود که پینترست را داشتم . آلبومهای زیادی درست کرده بودم از هر چیزی ... سفر ، لباس ، کفش ، کوه و سنگ ، م…
اضمحلال·۵ سال پیشگردنت را دگر بو نمیکشمیک روز بچهات را قنداق پیچ شده توی بغلت می گذارند، چشم میبندی گردنش را بو میکشی به بهشت میرسی. خندان اولین لالایی را توی گوشش میخوانی که…
اضمحلال·۵ سال پیشآدرس یک قطعه از روحممیدونی یه قطعه از روح من اونجا جا مونده . همون جا کنار اون پسری که روی تخته سنگ بزرگ پایین دراک نشسته بود و داشت ساز میزد . همون جا که من ب…
اضمحلال·۶ سال پیشدرختی که در نهایت تراورس شدآخرین بار خودم را درختی فرض کرده بودم پایین تر از دروازه شهر که شده بود چوبه دار . چه عاشق ها که از او آویخته بودند , چه چوب ها و سنگ ها که…
اضمحلال·۶ سال پیششاید اصلا مسیر زندگیم تغییر می کرد اگر کمی شجاع تر بودمسالها قبل وقتی که دانشگاه می رفتم پسری بود به اسم آقای آتشی توی کلاس ادبیات می آمد و من از مکالمه های بین او و استادم لذت می بردم . آن ساله…
اضمحلال·۶ سال پیشخشمگینم از خودم یک . سالها پیش تمام سرمایه خانوادگی و سرمایه شرکت پدرم را یکجا دزدیدند ، ورشکسته شدیم و بعد هی ویرانی پشت ویرانی . مجبور بودیم تا زنده بمانیم بدون درخشش چشم هایمان بدون خنده هایمان بدون آرزو و رویاهایمان و تلاش کنیم که از آن مرداب بیرون بیایم یا حداقل فقط گردن هایمان را بالا بگیریم که بتوانیم نفس بکشیم .
اضمحلال·۶ سال پیشتا زنده ام غر میزنمبداخلاقی و غر زدن پیشه من است . توییتر انتخاب کردم که راحت بتونم غر بزنم و دوست هام از دست دادم قبل از اینکه از غرهام خسته بشن و رهام بکنن .گوشیم خراب شده و از سیستم محل کارم نمی تونم برم توییتر غر بزنم که خسته ام و چرا امروز قصد تموم شدن نداره ؟ غر بزنم چرا دارم خودم به خاطر کسی که به خاطر من کاری نکرد و توی دنیای بازی هاش گم شده خرد و...
اضمحلال·۷ سال پیشگفت پشتت خالیست تو تنها هستیفال گرفتم،(درست فهمیدید من علاقه به فال گرفتن دارم مخصوصا وقتی کسی دور و برم باشد که میل به دروغ گفتن داشته باشد و مجبور باشم تن به کاری مثل فال گرفتن بدهم برای شنیدن واقعی ترین واقعیت زندگی) گفت صبر کن توی این ماجرا تنهایی، گفتم همیشه تنها بودم از اول ماجرا تا همین آخرش که گفت نه من تو را می خواهم نه خانواده ام و دلم بود که شکست و خودم مانده بودم تنها بدون آنکه بخواهم...