ویرگول چیست؟
ورود ثبت نام
سامانتا
سامانتا

گذر عمر را به نظاره نشسته‌ام

توسط ۴۰ نفر دنبال می‌شود ۵ نفر را دنبال می‌کند
پست‌ها لیست‌ها انتشارات‌
چرا اگر خوب نیستیم باید آن را به زبان بیاوریم؟

چرا اگر خوب نیستیم باید آن را به زبان بیاوریم؟

چند سال پیش، توی یه شهر کوچیکی زندگی میکردم و یک دوره‌ی شدید افسردگی رو پشت سر میذاشتم. دوره‌ای که شاید از بدترین و تاریک‌ترین بخش‌های زندگ…

۳ سال پیش خواندن ۳ دقیقه
انگار روزهای خوب نه تنها آمدنی نیست بلکه ساختنی هم نیست

انگار روزهای خوب نه تنها آمدنی نیست بلکه ساختنی هم نیست

این روزها همه از کرونا حرف می‌زنند، چند هفته قبل صحبت از هواپیمای اکراینی بود، قبلترش ماجراهای شلوغی خیابان‌ها در آبان و قطعی اینترنت، همین…

۳ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
دو کلوم با خودم، با خودِ امروز، با خودِ فرداهای دور

دو کلوم با خودم، با خودِ امروز، با خودِ فرداهای دور

گاهی توی زندگی اتفاق‌هایی می‌افته که با وجود انتخابی بودن و حتی با وجود برنامه‌ریزی‌هایی که از پیش برای اتفاق‌ افتادنشون کردی باز هم هجمه‌ا…

۳ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
من از گذر ثانیه‌ها می‌ترسم!

من از گذر ثانیه‌ها می‌ترسم!

از آینده می‌ترسم از روزهایی که تند تند فرا می‌رسند و لیست کارهایی که دوست دارم انجام دهم و وقت‌هایی که کم می‌آورم. من از گذر زمان می‌ترسم. از لحظه‌هایی که تمام می‌شوند، خانواده‌ای که دلتنگشانم و فرصت‌هایی که بدون در کنارشان بودن، سوخت می‌شود. من از امروز می‌ترسم. امروزی که به روزمرگی بگذرد و به بیهودگی تمام شود. من از کتاب هایی که نخواندم، سفرهایی که...

۴ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
بالاخره روز خوب میاد :)

بالاخره روز خوب میاد :)

از گوگل‌فوتوز پیام اومد که پارسال این موقع عکسی داری میخوای ببینی؟ رفتم عکس رو ببینم که دیدم میتونم کل عکس‌های آگوست ۲۰۱۷ رو هم ببینم. سرم به دیدن عکس‌ها گرم شد و تک‌تک اتفاق‌ها، روزها و لحظه‌های سال قبل در خاطرم زنده شد. همه استرس‌هایی که بابت گرفتن کار جدید داشتیم. اوج بی‌پولی‌هامون بود. فشار عصبی و بلاتکلیفی و یک عالم بدهی ... تنها چیزی که بهش فکر می‌کردم این بود که...

۴ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
نوروز بی نوروز!

نوروز بی نوروز!

باز نزدیک سال نو شد و وقت نوشتن از غصه‌های غربت و دلتنگی نوروز و وطن و این داستان‌ها. اما راستش داستانی ندارم بنویسم. غصه‌ای هم ندارم از بابت نو شدن سال و دور بودن و غیره. امسال بیشتر و قوی‌تر از همه سال‌های قبل احساس می‌کنم هیچ تع...

۵ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
امید می‌فروشند

امید می‌فروشند

کمی مانده تا مغازه‌ها باز شوند و تا آن وقت توریست‌ها یا هنوز به خیابان نیامده‌اند یا در کافه‌ها صبحانه می‌خورند و قهوه می‌نوشند. من هم مثل یکی از همان توریست‌ها در کافه نشسته‌ام و از پنجره بیرون را تماشا می‌کنم.

۵ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
دست و جیغ و هوراااا

دست و جیغ و هوراااا

علاوه بر لیست کارهایی که هر روز باید انجام بدم و معمولا به شکل اولدفشن دوست دارم روی کاغذ بنویسمشون (لیست خرید رو هم همیشه روی کاغذ می‌نویسم)؛ یک لیست هم دارم از کارهایی که باید در طول یک سال انجام بدم. گاهی لازم نیست اون کار تا پا...

۵ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
دینگ دینگ ...

دینگ دینگ ...

این هزارمین بار است که صبح که بیدار می‌شوم پیام آمده که حاوی خبر بدی هستم بیدار شدی بگو تا برایت بگویم. این هزارمین بار است که از فاصله‌ی زمانی که چشمانم متن پیام را بخواند و بعد پاسخ دهم که «چی شده...

۵ سال پیش خواندن ۲ دقیقه
چرا بی‌حوصله شده‌ام؟

چرا بی‌حوصله شده‌ام؟

امروز یک غریبه - شاید - گفت کمی بی‌حوصله شدی. او یک آدم از دنیای مجاز بود. یک آدم از جنس دیده نشده‌ها. از آن‌ها که گاهی برای توییت‌هایت جوابی می‌دهند. از آنها که تو را می‌خوانند و حواسشان به تو هست بدون آن که تو حتی بدانی.

۵ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
  • ‹
  • 1
  • 2
  • ›