پستهای مرتبط با داستان تعداد کل پستها: ۹ سایر پستها با این تگ در ویرگول ََABNOOS در پناهگاه نویسندگان ۴ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه شکستن یک هزارهی انسانی قهرمان داستان من آدم خوبی بود .. شجاع هم بود؟ Zahra Sadat در پناهگاه نویسندگان ۱ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه پروانهها بال میزنند دستش را روی شکمش گذاشت. دیگر درد نداشت. پروانهها آرام گرفته بودند. بشیر صابر در پناهگاه نویسندگان ۳ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه یک ماجراجویی پاییزی چرا بیست روز طول کشید تا پست جدید منتشر کنم؟! 🙌🍂 Kanî در پناهگاه نویسندگان ۴ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه که همه کارِ جهان رنج دل و دردِ سر است ؛) م ر گ ...! ملیکا اجابتی در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه یکی بود، یکی نبود دختر معلم بود. پسر هم معلم بود. دختر اهل کتاب و فیلم و نوشتن بود. پسر... کتابخونه سنجاقک📚✨️ در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه چون دوستش داشتین... بخونید این پست رو قشنگه😁 نازین جعفرخواه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه دستها خواهند گفت. سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پا... سیما مشکات در پناهگاه نویسندگان ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه وصیت برادرم! آن شبِ زیبا.. Dast Andaz در پناهگاه نویسندگان ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه دختر خوب پیدا نمی شه! گفتم: چند سالته؟گفت: سی و پنج سالمه.گفتم: ازدواج کردی؟گفت: نه!گفتم: چر...
ََABNOOS در پناهگاه نویسندگان ۴ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه شکستن یک هزارهی انسانی قهرمان داستان من آدم خوبی بود .. شجاع هم بود؟
Zahra Sadat در پناهگاه نویسندگان ۱ ماه پیش - خواندن ۶ دقیقه پروانهها بال میزنند دستش را روی شکمش گذاشت. دیگر درد نداشت. پروانهها آرام گرفته بودند.
بشیر صابر در پناهگاه نویسندگان ۳ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه یک ماجراجویی پاییزی چرا بیست روز طول کشید تا پست جدید منتشر کنم؟! 🙌🍂
Kanî در پناهگاه نویسندگان ۴ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه که همه کارِ جهان رنج دل و دردِ سر است ؛) م ر گ ...!
ملیکا اجابتی در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه یکی بود، یکی نبود دختر معلم بود. پسر هم معلم بود. دختر اهل کتاب و فیلم و نوشتن بود. پسر...
کتابخونه سنجاقک📚✨️ در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه چون دوستش داشتین... بخونید این پست رو قشنگه😁
نازین جعفرخواه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه دستها خواهند گفت. سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پا...
Dast Andaz در پناهگاه نویسندگان ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه دختر خوب پیدا نمی شه! گفتم: چند سالته؟گفت: سی و پنج سالمه.گفتم: ازدواج کردی؟گفت: نه!گفتم: چر...