کمدی- تراژدیِ ویرگولی!

طرف توی پروفایلش نوشته“اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است”، بعد مطلبش رو باز می‌کنی می‌بینی پنجاه هزار کلمه درباره‌ی "تو" نوشته. داداش اگر هوا برای از "تو" نوشتن کم نبود، چند هزار کلمه می‌نوشتی؟! البته احتمال زیاد می‌دهم که این بنده‌ی خدا از این ماسک‌های فیلتردار که زمان جنگ و بمباران شیمیایی به صورت می‌زدند را به صورتش زده بوده که توانسته است با وجود هوای کم، این‌قدر بنویسد! درست حدس زدم. چون با یک پرسش از علّامه گوگل، توانستم تصویری از نویسنده‌ی این یادداشت پیدا کنم:

دوستان دست‌اندرکار ویرگول این‌قدر سرشان توی سوپرمارکت ویرگول، گرم است که گاهی متوجه نیستند اینجا دارد چه اتّفاق‌هایی می‌افتد. چند روز پیش یک نفر آمد سه تا پُست پر از ابزارآلات و خاطرات و مخاطرات جنسی کپی کرد و رفت. با خودم گفتم تو که بیست سال است ازدواج کردی با خواندن این پُست‌ها داری اذیّت می‌شوی، وای به حال آن مجرّدان عزب اوغلی:

https://www.aparat.com/v/Rsk6K

بعد هم به خودم جواب دادم که این مجرّدان عزب اوغلی با گوشی خودشان هر چیزی که اراده کنند را در می‌نوردند، پس تو نمی‌خواهد غصّه‌ی این سه تا پُست را بخوری. ولی از آن‌جایی که نوجوانان عزیز، در این‌جا، بنده را پدرِ (شما بخوانید شوهرننه‌ی ویرگول!) ویرگول می‌دانند، نتوانستم بی‌خیال شوم و برای هر سه تا پُست گزارش تخلّف دادم و با عصبانیّت ویرگول را بستم و رفتم. شب بعد که به ویرگول آمدم به خودم گفتم بروم ببینم این سه تا پُست پاک شده است یا خیر؟ رفتم دیدم هر سه تا پُست هنوز سُر و مُر و گُنده سرجایشان هستند! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. دست به گوشی شدم و به آقای آجودانیان زنگ زدم و گفتم علی‌آقا حواست هست؟ جواب داد که سرمان به شدّت گرم جور کردن آمار سال گذشته‌ی کاربران است!

ویرگول هم فهمیده است که همین من و شما که همیشه از آمارهای هیئت دولت شاکی هستیم، جانمان برای آمارِ مربوط به خودمان در می‌رود! توی مدّتی که ویرگول مشغول جور کردن آمار بود، می‌توانستید به هر کسی که دلتان می‌خواست، هر چه قدر که عشقتان می‌کشید، فحش بدهید و حسابی کلسیم جذب بدنتان کنید. متاسفم که این فرصت خوب و ارزشمند، از دستتان رفت!

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%81%D9%8F%D8%AD%D8%B4-%DA%A9%D9%84%D8%B3%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%87-xxwdbwnb9il0

سحری بیست و دوم ماه رمضان، وارد ویرگول شدم تا هم پُست روزانه‌ی خودم را بارگذاری کنم و هم یک سری به پُست بر و بچه‌های ویرگول بزنم که مواجه شدم با انگشت وسطی شهرزاد خانم قصّه‌گو و آن عنوان عجیب نوشته‌شان! دلم هُرّی ریخت! تا شب هر کاری خواستم انجام بدهم این انگشت فوق العاده بلند و بیش از حد نزدیک شهرزاد خانم، جلوی چشم‌هام بود! شاید باور نکنید ولی آن روزم کلاً هدر رفت. باز خدا پدر علی‌آقای دادخواه را بیامرزد که به جای این‌ کارهای عجیب و غریب، خیلی سنگین و متین تیتز زده بود: چیزی برای گفتن نیست!

همان‌روز، به جز سه چهار تا پُست خوب چیزی به تورم نخورد. با خودم گفتم سری به منتخب‌های ویرگول بزنم. وقتی دیدم پُست "نگین" خانم با آن عنوان، تصاویر و متن منحصر به فردش آمده بود جزو منتخب‌های ویرگول از خنده روده‌بُر شدم و به هوش مصنوعی کاملاً تعطیلِ ویرگول غبطه خوردم! آدم باید انصاف داشته باشد. این پُست، تمام پُست‌های منتخب ویرگول تا پیش از آن را قاطعانه، ضربه فنّی کرد. جان لنون، عضو اصلی گروه بیتلز، درباره‌ی الویس پرسلی گفته بود: «قبل از الویس، هیچ چیز نبود». اجازه بدهید بنده هم از پُشت همین تریبون، با صدای بلند، اعلام کنم که: «قبل از مییییییم! هیچ منتخبی نبود!»

خلاصه این‌که وقتی دیدم وضع این‌جوریا است رفتم اداره و تا غروب هم برنگشتم. سعی کردم آن انگشت ناجور را یک جوری فراموش کنم و دوباره به ویرگول برگردم. فراموش که نکردم ولی به زور و زحمت، برگشتم. دوباره شروع کردم به سرک کشیدن به پُست‌های ویرگول که با این پُست مواجه شدم:

و با دیدن این پُست، یاد یک ماجرایی افتادم. سال پیش، سوار ماشین دوست عزیزی بودم. ماشینش خیلی دود می‌کرد. یکی از راننده‌های کناری خودش را رساند به کنار خودروی رفیق ما و با چند تا فحش به خاطر دوداندود کردن اتوبان تهران و کرج، از خجالتش درآمد. رفیق ما هم کم نیاورد و تا جایی که توانست و سرعت ماشینش اجازه می‌داد، به فحش‌های آن هموطن، جواب دندان‌شکن داد. داشتم به این فکر می‌کردم که ما در کشورمان این همه گروه تواشیح درست کردیم، ولی هنوز یک گروه فحّاشی نداریم و این جای بسی تامل دارد! که دوستم با عصیانیّت گفت آن چند سالی که ماشین من دود نمی‌کرد، یکی از این‌ها برای من بوق نزد که آقا دمت گرم که ماشینت دود نمی‌کند، حالا دو روز نیست که ماشین من به دود کردن افتاده، این نفر چندمی بود که آمد کنار ماشین من، هر چی توی دهانش درمی‌آمد نثار من کرد. اوّل فکر کردم دارد شوخی می‌کند، ولی خوب که به صورتش نگاه کردم، کوچکترین اثری از شوخی در چهره‌اش نیافتم. حالا یکی به این دوست عزیز بگوید که اگر از طرف خوشت می‌آمد، می‌آمدی اینجا، یک صفحه را از عبارت «ازش خوشم میاد.» پُر کنی؟! نه والّا!

بعضی از دوستان هم هستند که دو خط مطلب درست و درمان نمی‌نویسند، بعد هم اصرار می‌کنند، لایک و کامنت و فالو یادت نرود! آدرس وبلاگ خود را هم می‌دهند که به وبلاگ من سر بزنید. با خودم گفتم بگذار بروم به وبلاگ یکی از این عزیزان سر بزنم. رفتم سر زدم. فکر می‌کنید با چی مواجه شدم؟ هیچی آن‌جا هم همان آش و همان کاسه. چیز خاصی وجود نداشت به جز این‌که، لایک و کامنت و فالو یادت نرود! بعد هم لینک ویرگول خود را داده بود که به ویرگول من سر بزنید. دور باطل! عزیز جان! در کنار پاس‌‌کاری مخاطب به این‌ور و آن‌ور، کمی از وقت خودت را هم صرف مطالعه، پژوهش و تولید محتوا کنی، به خداوندی خدا، ضرر ندارد. نکته‌ی جالب این‌که این عزیز در وبلاگش فراخوان تبلیغ هم داده بود و گفته بود، ارزان حساب می‌کنم! شما از بنده می‌شنوی، در اولین فرصت تمام کارهای خودت را تعطیل کن و یک وبینار «چگونه اعتماد به سقف خود را تقویت کنیم!» برای ملّت بگذار!

https://www.aparat.com/v/c43MY/%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%86%3A_%D8%A8%D9%87_%D8%AC%D8%A7%DB%8C_%D8%AA%D8%B9%D9%82%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2%D8%8C_%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C_%D8%B1%D8%A7_%D9%84%D8%A7%DB%8C%DA%A9_%DB%8C%D8%A7

کاربر محترمی در پروفایلش نوشته بود: "دکترای ادبیات از دانشگاه تهران" و بعد هم یک یادداشتِ هزار کلمه‌ای نوشته بود که بیش از صد کلمه‌اش غلط بود. خداوکیلی اگر شما از دانشگاه تهران که هیچی، از هر دانشگاه دیگری، دکترای ادبیات گرفتی باید درش را به سبک آقای نجفی، گل بگیرند!

https://www.aparat.com/v/emlQp/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%86%D8%AC%D9%81%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7_%D8%B1%D8%A7_%DA%AF%D9%84_%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA

شما هم حتماً به اندازه‌ی بنده از کسادی ویرگول شاکی هستید. شش ماه پیش، دوستی (همان سورنای عزیز خودمان) از روی شکایت به این وضع و در راستای برانگیختن احساسات جریحه‌دار شده‌ی ما، پُستی تحت عنوان «ویرگولیان، به دادِ خود برسید! » نوشت و هشتگ زد: «نجات ویرگول» و همه‌ی ما را به این ترغیب کرد که: «متن هایتان را برای احیای ویرگول در هر زمینه‌ای با برچسب «نجات ویرگول» منتشر کنید و در کمپین شرکت کنید.»، حالا بنده فضولی‌ام گُل کرد بروم ببینم که ایشان خودشان چقدر دعوت خودشان را لبیک گفتند که از ما توقع دارند؟ دیدم در طول هفت ماه، دوازده یادداشت منتشر کردند و آخرین یادداشت هم برای دو ماه پیش است! بنده همان روزهای اوّل (نزدیک به پنج‌سال پیش) که به ویرگول پیوستم، یادداشتی تحت عنوان «نگذارید ویرگول از ویرگولیت بیفتد!» نوشتم و بعد هم برای آن‌که ویرگول از ویرگولیت نیفتد، نزدیک به هشتصد و هفتاد یادداشت نوشتم. حتی خودم را از دست‌انداز بودن انداختم ولی نگذاشتم ویرگول از ویرگولیت بیفتد!

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%86%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%DB%8C%D9%81%D8%AA%D8%AF-w0av0v1pu

دوستان هیچ‌وقت وعده‌ای ندهید که نتوانید عمل کنید. تا جایی که می‌توانید از عبارات «هرگز، هیچ‌وقت، از مرد کمترم اگر...» استفاده نکنید. همین دست‌انداز چند شخصیّتی که خودمان باشیم، چه غلط‌ها! ببخشید، خودم باشم. چند سال پیش یادداشتی نوشتم با این عنوان که «هیچ نظری را بی‌پاسخ نخواهم گذاشت!»، یا یک چیزی تو همین مایه‌ها! راستش این‌قدر بیکار نیستم که هفتصد هشتصد پُست را به عقب برگردم و عنوان صحیح را پیدا کنم! خیلی هم مهم نیست. مهم این است که بنده زیر حرفم زدم. و الان کلّی نظر بدون جواب دارم. همین‌جا از دوستانی که نظرشان بی‌پاسخ ماند، بابت این عهدشکنی و بی‌آبرویی کوفیانه (!) عذر می‌خواهم و خواهش می‌کنم به خاطر این بدقولی، فردای قیامت، روی پُل صراط که می‌گویند از موی جنیفر لوپز، نازکتر و از شمشیر هاتوری هانزو، تیزتر است، پا جلوی پایم نیندازند و بگذارند بنده، خیلی راحت و بدون دردسر داخل بهشت برین شوم. خدایا! مگر خودت ما را نیافریدی؟ فکر کردی ما بندباز یا شمشرباز هستیم که پُل صراط را این‌قدر باریک و تیز درست کردی؟ اگر راه دارد کمی پهن‌تر و کُندترش کن. من از پُل نیفتاده خُرد و خمیرم، تمام استخوان‌هایم درد می‌کند. این‌ها را که خودت بهتر از من می‌دانی!

دو یادداشت پیشین: (این یادداشت‌ها را اگر بخوانید و لایک کنید، یارانه‌تان قطع خواهد شد!)
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%B1%D8%B6-%D9%82%D9%86%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C-%D8%B9%D9%84%D9%91%D8%AA-%D8%B4%DB%8C%D9%88%D8%B9-%D9%85%D8%B1%D8%B6-%D9%82%D9%86%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%B7%D9%86%D8%B2-ybarbwwfwerx
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%DA%86%D9%88%D9%86-%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%88%D8%A7%DA%98%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%AF-zgnbtptn2zdt
گاهنامه‌ی دست‌انداز شماره بیست و دو:

دوستان عزیز و فرهیخته، مهلت نویسندگی برای موضوعات گاهنامه‌ی شماره بیست و دو، طبق قرار قبلی، به پایان رسید و آخرین فهرست شرکت‌کنندگان در مسابقه‌ی دست‌انداز، در پایانِ مطلبِ «چگونه یک میلیون غلط املایی را مثل آب خوردن، وارد بازار نشر کنیم؟!»، آمده است. دوستانی که در مسابقه‌ شرکت کرده‌اند، لطف کنند برای انجام رای‌دهی و تکمیل فرایند حضور خود، فهرست و توضیحات پایان این مطلب را به دقّت مطالعه کنند.

چنانچه وقت داشتید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
فیلم خواهر کوچک ما (Our Little Sister 2015)
فیلم خواهر کوچک ما (Our Little Sister 2015)
حُسن ختام: مادر من! جان من حتی به یک بشکه‌ی نفت نمی‌ارزد، در آن دنیا دردی نیست و قدر من را می‌دانند!
https://soundcloud.com/maninaimi/iron-kite