داستان

خُنیاگرِ رستاخیز در صاحبان قلب های صورتی

۳ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه

lucy ...

من پژواکی فراموش شده ام که میان دیواره های زمان مدام منعکس می شود . م...

Nora.sh در صاحبان قلب های صورتی

۳ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه

چادرِ خاکی‌یِ مامان

سر هر "الله اکبر" بغضش دوباره جان می‌گرفت...

KRK در صاحبان قلب های صورتی

۶ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه

اما لیاقت نداشتم...

...

ali.heccam در صاحبان قلب های صورتی

۷ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه

چهار پنج تا تَک‌نوشته

ببین! ما هرچقدرم حالمون بد باشه، دلمون گرفته باشه، پارک ملت هنوز هم قش...

Goli در صاحبان قلب های صورتی

۷ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه

بالای سر دیگ وجود من چه خبر بود؟

ماجرای من و دعوای پریا و در نتیجه چیزی که الان شدم!

"بهار ابطحی؛ نویسنده✨️" در صاحبان قلب های صورتی

۷ ماه پیش - خواندن ۱۴ دقیقه

ستاره در نیمه شب- پارت نهم

انتقام بزرگت را با کمی عشق بخور! کلمات و اتفاقاتی عجیب که غریبند اما ا...

ali.heccam در صاحبان قلب های صورتی

۱۰ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه

من آدم خاصی نیستم

...میتونی جواب سلامم رو ندی.

Queen Viana در صاحبان قلب های صورتی

۱۲ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه

کاش واقعی بودی.

او داشت کمرنگ می‌شد.

پراگما ❤️‍🩹 در صاحبان قلب های صورتی

۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه

دختری با موی آبی

شاید، اما ، اگر ، ولی!

ناصراعظمی :نویسنده در صاحبان قلب های صورتی

۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه

آینه، نویسنده ناصراعظمی

آینه داستانک کوتاهی از ناصراعظمی است .