نازی برادران·۸ روز پیشکودکیکودکیامدر کوچههای خاموش گذشت؛کوچههایی که بادبغضهایم را از یک غروببه غروبِ دیگر میبرد.هر جرقهی خندهبه اخمی خاموش میشدو منبه سایهی خو…
>حیران<·۱۰ روز پیشدو سنگ(۱)آن و او همچنان جرقهوار به یکدیگر نزدیک میشوند و از هم دور میافتند.آن و او، دو سنگِ خاموش بودندکه هر برخوردشان جرقهای کوتاه در دل تاریکی…
محمدرسول عزیزی·۲۲ روز پیشما فقط بخاطر خودمون زنده نیستیم!به خاطر دارم زمانی که نوجوان بودم، زندگی برایم نه یک هدیه، بلکه نوعی جبر بود. من انتخابش نکرده بودم، انتخاب نکرده بودم کجا به دنیا بیایم یا…
نازی برادران·۲ ماه پیش«عَطیه»صبح بود، صدای مادرش در خانه پیچید. «طیبه، آمادهای»؟ طیبه فقط سرش را تکان داد، بدون اینکه حرفی بزند. نگاهش به پنجره بود، جایی که نور کمرن…
فیا·۳ ماه پیشسایهای میان ما - قسمت ۶دانشجوی معماری بودم. همیشه یه دوربین دستم بود. از بناهای تاریخی، از ساختمانهایی که توجهم رو جلب میکردن، حتی از یه آبجکت ساده وسط خیابون ع…
زهرا.د.درویش|Zahra.D.Darvish·۳ ماه پیشتصمیم بین بد و بدتر و ساخت فرصت توسط یکی از آن دوتا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا تا این حد گرفتار، غمگین و نالان از زندگی و روزگار هستید؟ یا در حالت دیگر، اگر دو انتخاب در زندگی…
درخت بی پایان·۴ ماه پیشکاش رها کردن سخت نبود🌱🤍آیا میتوان مسیر عشق را کنترل کرد؟ میتوان کسی را عاشق و دلداده خود به هر نحوی کرد؟ یا این تنها کوششی بیهوده ست،
پیمان·۵ ماه پیشبسم الله الرحمن الرحیمفصل اول : کودکیداستانی ازجوانی ۳۲ ساله از اصفهانکاملا واقعیت دارد: خدایا درهمین تابستان به خاطر تمام نعمت هایت که هر لحظه به لحظه زندگی به…