زهرا امامیان·۴ روز پیشتجربهی مرگ از زبان یک دوست سوگواراین نوشته درباره تجربهایست که من به عنوان یک دوست سوگوار هنگام مواجهه یکی از دوستان عزیزم با سوگ داشتم و کارهایی که در آن شرایط انجام دادم
چاوک·۱۱ روز پیشجامعه قبرستانقبل از سوگ اخیری که برامون اتفاق افتاد شاید آخرین باری که به قبرستان شهر رفته بودم برمیگشت به هشت سال قبل، زمان خاکسپاری پدربزرگ. هیچ وقت ا…
رزمآورِ نور·۱۸ روز پیشدوم: چهل روز گذشتهر روزی که میگذرد سختتر میشود. هر لحظه جانکاهتر... افسوسهای مدام.رزمآورِ من ای کاش نرفته بودی... برایت گل کاشتهاند. اتاقت را آب و جا…
چاوک·۱۸ روز پیشخدا بهتون صبر بده…برای خوانده نشدنبعد از اولین تجربه سوگ، یکی از چیزایی که ذهنم رو به خودش مشغول کرد آداب تسلیت گفتن بود. تا قبل از این اتفاق خیلی به این موض…
علی عطروش·۱ ماه پیشتو دیوانه نیستی، فقط کمی حالت خوب نیست!در پایان داستان یا هر زمان دیگری، همیشه درد درمان نمییابد. غلبه بر مشکلات یا تبدیل آن به نعمت (شجاعت) یا (قهرمان بودن) نیست.شجاع بودن یعنی…
سوساً·۲ ماه پیشبوی دستهای دلتنگ مادربزرگاین دست مادربزرگ است....درست پنجاه روز بعد از بابابزرگ باید توی خاک بگذاریمش...
سارا قرائي·۲ ماه پیشلحظه ها، گنجینه های ارزشمند زندگی(بخش اول)اضطراب، ترس، نگرانی، از دست دادن، رنج، غم و ... تا دلتان بخواهد می شود به این کلمات اضافه کرد. کلماتی که حتی وقتی آنها را روی کاغذ می آوریم…