بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصه های من قسمت هجدهمداشت وسط کوچه میدان داری میکرد ، از ماشین که پیاده شدم نگاهم کرد و گفت بیا اینجا کارت دارم . رفتم .گفتم چیه سلطان وایسادی اینجا خبریه ؟؟ گف…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصه های من قسمت هفدهمکیک تولدش را که برید چشمانش به من دوخت ، گفت این بهترین سورپرایزی بود که میشد .تمام دنیا را درآن لحظه مالک بودم ، چند ماهی از تولدش گذشته ب…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصه های من قسمت شانزدهمرادیو صدای داریوش پخش میکرد،بوی گندم مال من هرچی که دارم ...اشک امانم را بریده بود بی دلیل فرو می ریخت ، تمام که شد گوینده شنونده ها را دعو…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصه های من قسمت پانزدهمتلویزیون را روشن کرد ، با نگاهش فهمیدم باید تمام چیدمان روی میز را به میز جلوی تلویزیون انتقال دهم . همه چیز بود ، از تخمه گرفته تا ماست خی…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصههای من قسمت چهاردهمشکم گلوریا آنقدر بالا آمده بود که از دور میشد حدس زد . باردار و هرآن نزدیک تولد بچه اش بود .آن روز تیم بسکتبال لس آنجلس لیکرز با بوستون سلت…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصههای من قسمت سیزدهمآخرین باری که شامپو به چشمم رفت همین چند دقیقه پیش بود . مغز درد داشت امانم را میبرید. گوشی موبایلم را برداشتم و سرکی در فضای مجازی کشیدم .…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصههای من قسمت دوازدهمروبرویش که ایستادم با چشمانی نیمه باز نگاهم کرد ، پرسید باز عکس؟گفتم از سر زیبایی تو باید عکس گرفت . گفت فکرمیکنی خربزه زیر بغل من جا می شو…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصههای من قسمت یازدهماز موتورسیکلت که پیاده شدم خیسی عجیبی تمام کمرم را گرفت ، گرم بود . جوری که تمام گربه ها دراز کش سایه را معامله میکردند. به درب مغازه اش که…
بهرام نوذری·۳ ماه پیشقصه های من قسمت دهمبا برگ اول دستمال کاغذی که از جعبه میخواست بیرون بکشد همیشه مشکل داشت ، از روزی که دستمال اقتصادی آمده بود مشکلش بیشتر شده بود.برای چندمین…
بهرام نوذری·۴ ماه پیشقصه های من قسمت نهمپنالتی آخر را که زد آلمان به فینال بازیهای ۹۶ صعود کرد ، قهرمانانه با غرور یکملت ایستاد . من اگر به جای هوشنگ ابتهاج بودم بی دلیل و به یقی…