حسین دهلوی·۲ سال پیشبهخاطر یکمُشت برگبرای کنترل منْ یهنفر، یه پادگان نیاز بود. دیگه ببین بقیهمون چی بودیم!...
حسین دهلوی·۲ سال پیشروی آسمونِ خدااستاد یاد روزهای پیشین و روستای دلپسندش افتاده بود و برایمان از پدربزرگ و مادربزرگش تعریف میکرد:«به مادربزرگم میگفتیم ننه. یادمه اوایل که…
حسین دهلوی·۲ سال پیشلختی قلم را بر شاملو بگریانمعکس از آرشیو استروز اول آبان، جلسه روشنااستاد وارد شد، با همان لبخند همیشگی. موهایش کمی بلندتر از همیشه شده بود. با بچهها دست داد و تکبه…
حسین دهلوی·۲ سال پیشبابا مرتضی و پاییز و قهرماناستاد مرتضی امیری اسفندقه استاد عاشق پاییز است. روزی که داشتم با سرعت از اداره به سمت دانشگاه تهران - محل برگزاری جلسات روشنا- میرفتم، است…
حسین دهلوی·۲ سال پیشنوبت به مرتضی که رسید...از خاطرات جلسهی روشنا/ استاد مرتضی امیری اسفندقه شاعری سر به زیر میآمد جلسهی روشنا که «احسان» هم نامش بود و هم تخلصش. خودش میگفت که ص…
حسین دهلوی·۲ سال پیشحسین خیلی شاعر بود (از خاطرات آقا مرتضی امیری اسفندقه)نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را، تا خون بدل به باده شود در رگان منغروب کلبهی شیشهای بود - همان چایخانهای که جلسات ادبی «شبهای امین» است…