مسعود آزادبخت·۲ سال پیشتنهاییتنهایی بد است! اما باید تنها ماند، حصاری برای سکوت خود! زمانی که جایزه ی تکالیفمان داشتن توپی بود، صبح به صبح زمان طعم عادت می گرفت، دور
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشمناجاتگفته بودی که اگر در بزنم خود به در آیی در به در سوخته ام ، مثل خاکستر و باد اندکی باخته از زندگی، صبر تو شومینه ی راهی است که فهم من از آن
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشانسولینعادت می کنم به یخچال ثابت و بی سکوت هیچ کس نمی داند! دلم می گیرد، گهگاهی درش را آهسته و بیهوده سوی دلم باز می کنم، بطری آب را برای فروبردن…
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشگُلباغ می گوید: که گل زیباست در میان سبزه ها چلچله با حنجره رازِ گل را می نوشت، راهِ باران تا زمین شوق وصل یک نگاه! باد از هر طرف در گوشِ گل د…
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشاندیشهدر سرای اندیشه ها دنبال آرامش آنی درخت سیبی در کمال آفتاب دنبال پالایش حق به نفس اماره درون و حاکمیت وجدان کشاکش های ناهمسان ترس و بیم چشم…
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشالاغ آسیابانخروس در کوچه ها بی خواب نعل اسب کدخدا گم شده! بوسه شهر بر بال کبوتر به رسم خداحافظی صدای زنگوله کاروان الاغ آسیابان را به آرزوهای دور
مسعود آزادبخت·۲ سال پیشهراسسگ بیهوده می دودگله چوپانش گرگ است!مرغ جوجه هایش را می فروشد!کمربندم را محکم بسته امنیازم نه به قایق خیالی سهراببه وحشت سکوت یک نگاه!و تلخی…