Hooman.Mazin·۷ سال پیشمحسن بزن جلوسال ۱۳۶۷ داییم رفته بود دبی. بعد فکر کنم کلا اولین نفری بود که در ایل و تبار ما پاش به خارج از ایران باز شده بود. از اونجا یک جعبه پاک کن خرید. بعد به هر کدوم از ما بچه ها یک دونه پاککن سوغاتی داد. یعنی در جعبه را باز می کرد یک دونه پاک کن می داد دستمون. دایی اینم سوغاتیت. حالا شما شاید فکر کنید ما زیاد بودیم دایی ام حق داشت. ما کلا ۴ تا و نصفی بچه بودیم. اون نصفی هم...
لیلی مجنون!درچالش هفته·۳ سال پیشعلم بهتر است یا شوهر؟!دورهٔ امتحانات هر بدیای داشته باشد، دو ویژگی خوب دارد: ایمانآوردن آتئیستها و بالارفتن آمار ازدواج.ازآنجاییکه جزو خیل عظیم شبامتحانیها…
احمد سبحانی·۲ سال پیشچند حکایت از شیخ ما (قسمت پنجم)روزی شیخنا را پرسیدند باجناق به چه ماند.گفت به نان زیر کباب. و این از کرامات شیخ ما بود.روز شیخنا در کنج غزلت خود نشسته و انگشت عافیت در نا…
احمد سبحانی·۶ سال پیشچند حکایت از شیخ ماروزی بلایی جانفرسا بلاد شیخنا را درنوردید. جمله مریدان در خانقاه شیخ گرد هم آمده تا چاره در کار کنند. یکی از مریدان گفت حال که مقدار معدو…
Mohsen Baqeryدرمحتوانویس·۱ سال پیشخاطرات یک محتوانویس: تو نویسندهای، بیقاموس؟کسی نگفته بود عوارض جانبی این شغل «فوبیای فرمهای اداری» است.
Mohsen Baqeryدرمحتوانویس·۱ سال پیشخاطرات یک محتوانویس: بمبِ همهکَسکُشاین بمبهای لاکردارِ همهکَسکُش ما را سِر کرده.