چند سال پیش،کنار خیابون،یه پسر جوونی داشت یه مرد مسنّی رو با مشت و لگد می زد و تهدیدش می کرد. همه(پیر و جوان،زن و مرد،خرد و کلان)مات و مبهوت مونده بودیم که این کتک کاری چقدر ناجوره.هر کسی یه چیزی می گفت.پسره زورش به ضعیف می رسه.احترام بزرگترم خوب چیزیه.یکی به این خاک بر سر بگه آخه پیرمردم زدن داره.تا اینکه بالاخره چند نفری به مراسم کتک کاری پایان دادند.بعد که حرفهای پیر مرد له و لورده رو شنیدیم،متوجه شدیم که قضیه خیلی تلخ تر از این حرفاست و اون پسر جوون داشته پدرش رو کتک می زده.
دیروز اون خاطره دوباره برام تکرار شد.چه جوری.وقتی علّت مرگ پیر مرد همسایه مون رو از دیگر همسایه ها پرسیدم.پیر مردی که طبقه دوم خونه ش رو فروخت و از همسایگی ما رفت تا یه جای دیگه زندگی کنه.یه هفته بعدشم به رحمت خدا رفت.گفتند پسر و عروسش که طبقه اول خونه ش رو به زور ازش گرفته بودند و اونجا زندگی می کردن،پیر مرد رو می زدن و اون بنده خدا هم برای همین مجبور شده طبقه دوم رو که هنوز مال خودش بوده رو بفروشه و فرار کنه تا مجبور نباشه گاه و بیگاه کتک بخوره.تازه فهمیدم اون سر و صداهایی که گاهی از اون خونه می اومد برای چی بود.
اصلاً نمی خوام یه طرفه به قاضی برم و بگم که همه پدرها،خوبند.پدر بدم کم نداریم.ولی به هر حال پدر،پدره و یه جورایی فکر می کنم زمونه بدجوری داره همه چیز رو به هم می ریزه.نه به اون زمونی که ملّت،زنشون رو پدرشون براشون انتخاب می کرد.اسم بچه شون رو می دادن،پدرشون انتخاب کنه و بدون اجازه پدرشون آب نمی خوردن نه به حالا.البته الانم فرزندای خوب کم نیستند که هوای پدر و مادرشون رو دارند و نفسشون به نفس اونا بنده.ولی خُب اگه در یه میلیون نفر،یه مورد اینجوری پیدا بشه بازم خیلی تاثر برانگیز و قابل تامله.
امّا از اونجایی که در هر ماجرای غم انگیزی،یه تناقض طنزآمیزی نیز وجود داره بد نیست اینم براتون تعریف کنم که بساز بفروش محلّه مون که طبقه دوم خونه ی این بنده خدا رو مفت خر کرده،رفته پیش پسرش و گفته طبقه اول رو به من بفروش تا بتونم اینجا رو بکوم و دوباره بسازم.پسره گفته عمراً اینجا رو بفروشم.اینجا یادگاری پدرمه(!).اعجوبه،پدرش رو نگه نداشته،حالا میخواد یادگاریش رو نگهداره!
چند نفر از دوستان در ویرگول در ستایش مقام پدر عزیزشون مطلب نوشتند که خوندن این مطالب باعث می شه،بیشتر هوای پدرامون رو داشته باشیم:
اگر هنوز به عزیزانتون دسترسی دارید. نوشته خانم سپیده سعید
رویاهایت را دنبال کن! نوشته آقای فرهاد ارکانی
من پدرم خواهم بود. نوشته پژمان ابراهیمی کلخوران
دو مطلبی که هفته قبل منتشر کردم:
از شما دعوت می کنم،به نمک سبزهای بانمکی که از سوی دوست عزیزم آقای حسین قربانی،در چالش «حال خوبتو با من تقسیم کن»منتشر شده اند و همگی در مورد پادکست هستند رو بخونید:
حُسن ختام:با توجه به متنی امشب نوشتم چند تا آهنگ که موضوع همه شون پدر است رو براتون میارم: