farideh fard·۴ سال پیشنکنه شوهر گیرم نیادمرحمت خانم، همسایه مان، دوباره آمده خانه ی ما . اینطور وقتها، مامان به معصومه اشارهای میکرد تا از اتاق خارج شود. ولی من چون کوچکتر بودم،…
farideh fard·۴ سال پیشیک دانه آلبالو_حامد حواست باشه احسان زیاد آلبالو نخوره . دوباره دل درد میشه ها .این جمله را ریما ، همسر حامد قبل از بستن در به او گفت و از خانه خارج شد…
farideh fard·۴ سال پیشدنیای خمیدهدیوار ها مدام خم شده ، به طرف او حرکت میکردند . اوکه بینِ پایه های تخت و دیوارِ زیر پنجره، چون کاغذی مچاله، گیر کرده بود ، موهایش را که تا…
farideh fard·۴ سال پیشارثیهسمیرا. سمیرا کجایی؟ موبایل منو از تو کیفم بیار._ دادنزن زن . چه خبرته ؟همسایهها از دست جیغ و داد های تو عا جز شدن. والا اگه بفهمن صابخونه…
farideh fard·۴ سال پیشصحنه پردازی دررمان نیم نگاهی به کتابِ صحنه پردازی دررماننوشته ی ریموند آبستفلدترجمه عبدالله کریم زادهانتشارات سوره مهرفصلِ دومشروع صحنه********* یکی از سخ…
farideh fard·۴ سال پیشماه اول تمرین۸کودکی ، پرشور و بازیگوش بودم . ولی هر زمان گلدوزیهای مادرم را روی لبه ی بقچه های سفید داخل کمد ، می دیدم ، غرق تماشای رقص رنگ ها می شدم .…
farideh fard·۴ سال پیشنواخانم نوا ، این یادداشت را پیشکار آقای الکس الان آوردند . گفتند منتظر جواب شما میمونند . لبزی چه کار خطرناکی کردی. مگه نمیدونی آقا تو عمارت…