H. B·۶ ماه پیشپرسوناماسک گرفتگی_احمق! طوری این کلمه را به زبان آورد که رنگ از رخسار پسرک بیچاره پرید. با عجله دستمال سفیدی را که در جیب شلوارش بود درآورد و مشغ…
H. B·۹ ماه پیشقهوهٔ بارانیباران بیرون آنقدر شدید بود که مسیر پل هوایی تا خانه را تقریبا دویدم. با این حال، وقتی رسیدم تمام جزوه هایم طوری ک انگار در تشت آبی فرو رفت…
H. B·۱۰ ماه پیشترنج _َمهمین یک ساعت پیش حرفت به میان آمدو من چاره ای نداشتم جز سکوت. اسمت را که شنیدم، غریبانه دلتنگت شدم. یک سالی است از رفتنت می گذرد، شایدم یک…
H. B·۱ سال پیشمجنونانهامان از دل؛ امان... شب می شود و سکوت حکیمانه آسمان، روایتگر هزاران لیلی و مجنون نانوشته ایست که در انتظار رسیدن به معشوق، غرقِ در خیالات ج…
H. B·۲ سال پیشپارادوکس...نرسیدن های پر واهمهنشدن های بی حکمتچِمون شده این روزا؟ با عالم و آدم درگیریمبا زمین و زمان می جنگیم؛ برای رسیدن به...زمانی که بهش می رسیم،…
H. B·۲ سال پیشوهمِ جذابِ خیال...یا رَب جـــــــــان?نمی دانم آن زمان که برای اولین بار می بینمت و مهرت به دلم خواهد نشست، چه قدر با خیالات امروز من متفاوتی!؟نمی دانم آن ر…
H. B·۳ سال پیشو من اما...نهر جاریستدرختان پر بارکودکان غرق خوشیو قناری، که درون قفسش می خواندابرها می سازندشکلک از آدمکانی که همه می خندندحوض خالی زمستان دگر از آب…
H. B·۳ سال پیشآخرین_انسانآخرین انسان روی زمین نشسته بود که ناگهان نجوایی شنید، صدایی بسیارآشنا که گویی خاطره بخش تمام روز های خوب و بد عمرش بود. آیا در آخرین لحظات…