H. B·۱۱ روز پیشدَر. بندمی گفت بدشانسی آورده ام. مگر این هیولا گریبان چند نفر جز من را می گیرد؟ اصلا چرا من؟سرم را از روی کاغذ کاهی کتاب بالا آوردم و سردرگم خیره م…
H. B·۸ ماه پیشپرسوناماسک گرفتگی_احمق! طوری این کلمه را به زبان آورد که رنگ از رخسار پسرک بیچاره پرید. با عجله دستمال سفیدی را که در جیب شلوارش بود درآورد و مشغ…
H. B·۱۰ ماه پیشقهوهٔ بارانیباران بیرون آنقدر شدید بود که مسیر پل هوایی تا خانه را تقریبا دویدم. با این حال، وقتی رسیدم تمام جزوه هایم طوری ک انگار در تشت آبی فرو رفت…
H. B·۱ سال پیشترنج _َمهمین یک ساعت پیش حرفت به میان آمدو من چاره ای نداشتم جز سکوت. اسمت را که شنیدم، غریبانه دلتنگت شدم. یک سالی است از رفتنت می گذرد، شایدم یک…
H. B·۱ سال پیشمجنونانهامان از دل؛ امان... شب می شود و سکوت حکیمانه آسمان، روایتگر هزاران لیلی و مجنون نانوشته ایست که در انتظار رسیدن به معشوق، غرقِ در خیالات ج…
H. B·۳ سال پیشو من اما...نهر جاریستدرختان پر بارکودکان غرق خوشیو قناری، که درون قفسش می خواندابرها می سازندشکلک از آدمکانی که همه می خندندحوض خالی زمستان دگر از آب…