منم؛ دیوانه·۳ ماه پیشیا حرفات را روی کاغذ مینویسی یا خودت را از پل پرت میکنی پایینگاهی خیال برم میدارد که زورم به سگ سیاه افسردگی رسیده و بالاخره زمینگیرش کردهام اما باز سگمصب پرزورتر از قبل از راه میرسد. پا روی گلوی…
منم؛ دیوانه·۹ ماه پیشتمامش میکنم...چقدر امیدوار بودم که کار به اینجا نکشد دوباره. چقدر دلم میخواست اینجا دیگر چیزی ننویسم. اما براهنی راست میگفت. «هستی خسیستر از اینهاست»…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشمرگ اینجاستاینجا که نشستم، ته تنهایی دنیاست. دیگه حوصله ندارم ادبی بنویسم، حال ندارم به کلمات قلنبه سلنبه فکر کنم. آخه هیچ کلمهای معنیش نمیشه این در…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشو مرگ، تنها راه فرارهاز قریب هفت ماه پیش تا امروز من آنقدر از تمنای مرگ خود نوشتهام و نمردهام، که حالا برخی از صمیمیترین دوستهایم هم گمان میکنند اینها را…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشاز درد سخنگفتنحالا که دیگر مطلقا هیچگوشی نمانده که توان شنیدن فریادهای برآمده از تنگنای سینهام را بشنود، و حالا که دوباره این درد کشندهی قلبم به سراغم…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشدوباره دیوانگیلابد بعد از نوشتن این کلمات باز هم خود را نخواهم کشت. لابد دوباره چندصباحی به تأخیرش خواهم انداخت و تقلایی دیگر خواهم کرد. حتما قرصهایم را…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشتراپیستم گم شدهدرست در قله بدحالیام، تراپیستم را گم کردهام. قرار بود یک تعویق یکی دو روزه باشد که شد غیبتی دو هفتهای. جواب پیامک هم نمیدهد و من کمکم…
منم؛ دیوانه·۱ سال پیشاینک هنگامهی تنهاییدیگر چارهای نمانده جز پذیرش آنچه همه این سالها به انکارش کوشیدهام: تنهایی. چه اینکه هرچه تا اینجا بر سرم آمده شاید از همین ترس تنهایی بو…
منم؛ دیوانه·۲ سال پیشپناه بر کلمهسوگ انسان را تنها میکند. این آن واقعیت دردناکیست که رنج روزهای گذشتهام به رخم میکشاند. دیگران، آنها که در این دم فرصت یافتهاند فراغتی…