محمد نصراوی·۴ سال پیششادیدر این شلوغی تعطیلات، ویلا سخت پیدا میشد. انقدر با ماشین چرخید تا توانست اینجا را پیدا کند. پیرمردی گوژ پشت اینجا را به او اجاره داد. کنار…
محمد نصراوی·۵ سال پیشقاب مریمآونگ ساعت به دور ابهام مکان و زمان در حال رفت و آمد بود پیرمرد گوژ پشت عصا زنان زمین خیابان را گز می کرد...
محمد نصراوی·۵ سال پیشبیناییتنها از خیابان عبور کردم. باران تازه صورت پیاده رو را شسته بود. به هوای سیمانی شهر کم کم داشتم عادت می کردم. مسیر ها دیگر برایم معنایی تازه…
محمد نصراوی·۵ سال پیشجنگ، برادر، مرگ ...داشت بیرون را نگاه می کرد. تازه از حلب به سمت دمشق راه افتاده بودند. چهره حیدر از ذهنش نمی رفت. صورتش پر از خون شده بود و دیشب جان داد. خرا…
محمد نصراوی·۵ سال پیشکرونا؛ آغاز عصر دیستوپیا یا اتوپیایی دیگر …با ظهور گروه دولت اسلامی عراق و شام معروف به داعش در کشور عراق و سوریه در سال ۲۰۱۴ جهانیان گمان کردند دشمنی جدید سربرآورده است دشمنی که در…
محمد نصراوی·۵ سال پیشسکوت برسد به دست آقای عادلی قاضی پروندهام سلام آقای عادلی. من ناصر فرزند شاه مراد هستم. پدرم بر خلاف نامش اصلا از مراد و شانس و از این جور چیز…